می سرایم تو و چشمان تو را

می سرایم "تو" و چشمان "تو" را
نه سپیدی ..
نه غزل ..
تویی آن شعر دل انگیز و بلند
که پر از مثنوی بارانی
منم آن شاعر بیدل
که فقط
برق چشمان تو را می بیند ..
سبک من عاشقی
و قافیه ام دلتنگی ست ..
منم آن مست و پریشان نگاهت
که دلم
"تو" و "احساس تو" را می خواهد.
دیدگاه ها (۱)

چشمان ِ توآیه هایی آسمانـی اندکه پیامبری سر به هواسالهاست گم...

کره ی زمین به این بزرگی…اما نمی دانم چرا جز آغوشت به هیچ جای...

زندگی کوتاهتر از آن است که عشق ورزیدن را برای لحظه آخر بگذار...

سرم را روی شانه ات بگذار تا همه بدانند”همه چیز” زیر سر من اس...

می سرایم "تو" و چشمان "تو" رانه سپیدی...نه غزل... تویی آن شع...

ای که در صومعه ی چشم تو عابد شده ام من به اعجاز نگاهت متقاعد...

در شبانه‌های ابریِ احساسماز دلتنگی می‌نویسماز بُغض...از تنها...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط