چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی

‌چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی
چراغ خلوت این عاشق کهن باشی

به سان سبزه پریشان سرگذشت شبم
نیامدی تو که مهتاب این چمن باشی

تو یار خواجه نگشتی به صد هنر، هیهات
که بر مراد دل بی قرار من باشی

تو را به آینه داران چه التفات بود
چنین که شیفته ی حسن خویشتن باشی

دلم ز نازکی خود شکست در غم عشق
وگرنه از تو نیاید که دلشکن باشی

وصال آن لب شیرین به خسروان دادند
تو را نصیب همین بس که کوهکن باشی

ز چاه غصه رهایی نباشدت، هر چند
به حسن یوسف و تدبیر تهمتن باشی

خموش سایه که فریاد بلبل از خامی ست
چو شمع سوخته آن به که بی سخن باشی
دیدگاه ها (۳)

ا سحر سی ام و.... سحــر آخر که میشودبالهایم را از طاقچه برمی...

کارت پستال موزیکال:هنوز زوده ولی دوست دارم اولین نفری باشم ک...

یک نگاه خداوند کافی ست برای گشودن تمامی درهای بسته ی زندگی م...

خدای مهربانم سفره دارد جمع می گردد ، گدا را عفو کنباز هم خوب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط