ازدواج نافرجام

《 ازدواج نافرجام 》
⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 73 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩


زمان میگذشت و روز ها یکی پس‌از دیگری سپری میشد رابطه ای ویوا جونگکوک به شدت فرق کرده بود دیگه سردی بین اونا جایی نداشته
جونگکوک بیشتر پیشش بود و صدای خنده ها دختر‌ بیشتر توی خونه می‌پیچید جونگکوک شاید بیشتر روز رو سر کار بود
اما بر خلاف قبل روز تعطیل رو با همسرش میگذروند و طبق قولی که بهش داده بود هر بار روز تعطیل براش آشپزی میکرد
و دختر با لذت به تک تک حرکاتش توی آشپزخونه نگاه میکرد که چقدر موقع آشپز جذاب تر میشد و هر بار تپش قلبش رو بالا می‌برد
و اما جونگکوک با تمام خستگی اش آخر شب رو از دست نمی‌داد و تمام شب رو با عشق بازی صبح میکردن
البته که برای ویوا درد به همراه داشت اما در مقابله لذتی که از محبت و توجه جونگکوک میگرفت درد هیچ بود
دیگه خنده هاش بخاطر مهربونی‌ نبودن از ته دل و بخاطر خوشحالی بود
اما گذر زمان هیچی از حساسیت جونگکوک کم نکرده و روز به روز بیشتر میشد و دعوا هایی که بین زندگی شیرین شون رخ میداد و بیشتر دعوا ها بخاطر حساسیت جونگکوک بود و‌لی در نهایت با دل جویی جونگکوک و گذشت ویوا آشتی میکردن و در آخر شبی که به درازا میکشید و جونگکوکی که تا صبح کنارش گوشش زمزمه های از دل تنگی یک روزه و قهرش می‌گفت و دختر که ریز بخاطر حرفاش می‌خندید

با حس بالا پایین شدن تخت چشماش خوابالودش رو باز کرد
و چندین بار پلک زد تا از تار بودن دیدش کم کنه و با دیدن جونگکوک که درحال پوشیدن لباسش بود به پهلوی سمتش چرخید
و ملافه تخت رو بیشتر دوره بدن برهنه اش پیچیده و با صدای خوابالودی زمزمه کرد : صبح به این زودی کجا میری
جونگکوک درحال بستن دکمه های پیراهنش بود خطاب به دختر
گفت : کار مهمی پیش اومده باید برم
دختر که چشماش رو از بیخوابی دیشب به زخمت باز نگهداشته
بود گفت : امروز که روز تعطیل تو قول داری ناهار باهم می‌خوریم
جونگکوک با دیدن چهره کیوت خابالوی همسرش لبخند ریزی زد و بعد از بستن دکمه سر آستینش .. لبه تخت نشست و دستی به موهای دختر کشید بوسه به شقیقه اش زد و با لبخند گفت : لباتو اونجوری نکن میخورمتا نگران نباش تا موقع ناهار خودمو میرسونم .. هنوز زوده تو بخواب
دختر لبخند خوابالودی زد دوباره سرش توی بالشت
جونگکوک بوسه به شونه برهنه‌اش زد و با برداشتن کتش از اتاق خارج شد با چشمای نیمه باز رفتن جونگکوک رو دنبال کرد اما بقدر گیج بود که خیلی زود به خواب رفت
دیدگاه ها (۲)

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 74 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩خیل...

ادامه پارت 74هیوری کنارش ایستاده و با پوزخند گفت : اون وقت ک...

های دخترا حالتون چطوره خیلی ممنون بابت احضار نگرانی تون و هم...

ادامه پارت 72جونگکوک قبل از اون لباس راحتیش که شلوار گشاد خا...

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 83 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩با ...

ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 76 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ دختر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط