پارت

#پارت266

دو سه دقیقه ای بیشتر از رفتن فرشید نمیگذشت !
عاطفه ساکت و آرام نشسته بود و نگاهش را دور تا دور پارک میگذراند که حس کرد کسی کنارش نشست!
سرش را برگرداند و گفت:

_عه چه زود اومدی!

اما با دیدن کسی ک کنارش بود جا خورد!
دختری با موهای فر خورده و ابروانی باریک !
رژ قرمز و جیغش بد جوری توی ذوق میزد و صد البته دماغ عملی اش!!!

_اوه منو با دوست پسرت اشتباه گرفتی؟؟
نگرانش نباش میادش ب زودی!

کمی خودش را ب طرف عاطفه خم کرد و با چشمانِ آبی سردش ، خیره ب چشمان عاطفه گفت :

_مراقب خودت باش!

بلافاصه از روی نیمکت بلند شد و از عاطفه دور شد.

آب دهانش را قورت داد و به رفتنش نگاه میکرد
با دیدنش حس بدی وجودش را پر کرد ، حسی شبیه دلشوره همرا با اضطراب!
مراقب خودش باشد؟
چ دلیلی میتوانست داشته باشد ؟
کسی یک هو کنارش بنشیند و بگوید مراقب خودت باش؟!
کمی فکر کرد و به این نتیجه رسید که مردم دیوانه شده اند!!
حتما او را با کسی اشتباه گرفته بود!
غرق فکر بود که اینبار فرشید کنارش نشست !

_بفرما خانوم اینم بستنی!

عاطفه جاخورد و جیغ خفه ای کشید!

فرشید_وا چت شد یهو؟

بستنی را از دست فرشید گرفت و گفت:

_هیچی هیچی ، چیزی نیس!
...
دیدگاه ها (۲)

#پارت268فرشید به عاطفه که خیره به بستنی اش بود نگاه کرد .ضرب...

#پارت269وارد بیمارستان شد .کلاهش را پایین تر کشید و به طرف ا...

#پارت265_آخیییییش ، بفرما اینم بیرون!عاطفه به نیمکت تکیه داد...

#پارت264_خداروشکر عاطفه زنگ زد وگرنه میخواست همین جا بشینه م...

زخم کهنه پارت ۲۷ نکرد و فقط اهسته سکسکه می.کرد چند لحظه سکوت...

عشق در مشروب 🍷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط