عشق تا نوبت ما گشت تو استاد شدی

عشق تا نوبت ما گشت تو استاد شدی
آنکه با جان و دلش مشق الف داد شدی
.
گاه بر خاک زدم چنگ و گهی آتش و آب
تو فقط دست موافق جهت باد شدی
.
تب مرداد,سرم,گاه تنم سردی دی
تو بهاران زده و موسم خرداد شدی
.
گرچه من یک زن و لیلای درونم در بند
تو به تلبیس جنون از قفس آزاد شدی
.
چو زلیخا بدرم پیرهن عشق که تو
یوسف قصه که در چاه برافتاد شدی
.
تیشه در دستم و در عمر به ظاهر شیرین
کوه,من کندم و تو سمبل فرهاد شدی.....
دیدگاه ها (۴)

...صبر کن تا به دلم جیره ی امشب برسد صبر کن تاب من از کف برو...

عشقت که مانده توی دلم بو گرفته استبوی طلسم و جنبل و جادو گرف...

رد شد از کوچه ی ما، خانه‌ی ما ریخت بهمیک نظر کرد مرا کل مرا ...

.هر روز اتفاق زیباتریاز تو در من رخ می دهد!بزرگ شدن شعرهایمش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط