رمان شازده کوچولو
رمان شازده کوچولو
پارت ۷۰
دیانا: با ترس نگاهی بهش کردم ازم خواست به درخواستش جواب مثبت بدم
ارسلان: با دیدن چشای ترسیدش و حرفاش فهمیدم چیشده بیجا کرده قلم پاشو میشکنم
دیانا: ناراحت روم و گرفتم
.. چند روز بعد ..
دیانا: دوروزی از ماجرا میگذشت منم به خاطر اینکه ارسلان از عصبانیت یه کارایی کرده بود باهاش قهر بودم از مدرسه اومدم آخيش چهارشنبه است به سمت نفس رفتم لبخندی رو لبش نقش گرفت دلم براش رفت یکم تو بعلم گرفتمش بعد گذاشتمش تو تختش اروم تکونش دادم و به رفتم لباس عوض کنم روی تخت نشستم و کتابمو بار کردم داشتم درس چهارم و میخوندم که ارسلان اومد محلش ندادم و روم و برگردونم و مشغول خوندن درسم شدم
پارت ۷۰
دیانا: با ترس نگاهی بهش کردم ازم خواست به درخواستش جواب مثبت بدم
ارسلان: با دیدن چشای ترسیدش و حرفاش فهمیدم چیشده بیجا کرده قلم پاشو میشکنم
دیانا: ناراحت روم و گرفتم
.. چند روز بعد ..
دیانا: دوروزی از ماجرا میگذشت منم به خاطر اینکه ارسلان از عصبانیت یه کارایی کرده بود باهاش قهر بودم از مدرسه اومدم آخيش چهارشنبه است به سمت نفس رفتم لبخندی رو لبش نقش گرفت دلم براش رفت یکم تو بعلم گرفتمش بعد گذاشتمش تو تختش اروم تکونش دادم و به رفتم لباس عوض کنم روی تخت نشستم و کتابمو بار کردم داشتم درس چهارم و میخوندم که ارسلان اومد محلش ندادم و روم و برگردونم و مشغول خوندن درسم شدم
- ۳.۴k
- ۳۰ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط