به او گفتم تو مرا دوست نداری هیچوقت دوست نداشتی جواب دا

به او گفتم تو مرا دوست نداری، هیچوقت دوست نداشتی. جواب داد: دوستت دارم، اما این همه زندگی نیست!
می دانستم بحث کردن فایده ای ندارد. چه اهمیتی داشت؟
مهم این بود که من او را دوست داشتم. من همه کارهایی که می توانستیم باهم انجام بدهیم را دوست داشتم. من دوست داشتم که جهان را باهم بکوبیم و از نو بسازیم. او فقط مرا تحسین می کرد، دیوانه ای که می تواند اینطور دیوانه وار دوست بدارد..

#گیتی_صفرزاده

از کتاب: کوچه پاریس
دیدگاه ها (۰)

جنگ؛ ابتدا و انتهای خستگی‌های یک آدم است. یک نفر از آن‌چه هس...

از همان روز اول قرار گذاشتیم که اگر رابطه‌مان خوب پیش نرفت، ...

عاشقش شده بود اما حتی به خود هم نمی توانست بگوید که عاشقِ او...

تا حالا آدمِ امنِ زندگی‌ات ناامن شده؟ شده کسی را خودی‌ترین ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط