یک دستم بهار و دست دیگرم سینی چاییست

یک دستم بهار و دست دیگرم سینی چاییست.
بیا همگی به ایوان برویم.
من بهار را می آورم و تو آبی آرام آسمان را. اگرچه رنگ چشمهایت عسلی است.
من سینی چای را می آورم و تو آن غنچه گل سرخ له شده در مشتت را که یک ساعتی است پشت سرت قایم کرده ای.
میدانم عاشق پاییزی و چای دوست نداری.
اما تماشای لبخند همراهی ات هیچ گاه برایم تکراری نمیشود.

#s#
94/12/3
دیدگاه ها (۱۷)

گفتنی نیست ولی بی تو کماکان در مننفسی هست دلی هست ولی جانی ن...

گاهی زیستن در قفس هم زیباست به شرطی که قفس قلب کسی باشد که د...

تمام خنده هایم را نذر کرده امتا تو همان باشیکه صبح یکی از رو...

بدون شرح :| ✋#خودمو_خودش(^_-)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط