پاییزست و نارنجی

پاییزست و نارنجی 
غم است و زرد
و هوا که بسی دلگیرست
پرنده ها بسیار دور از دسترس
و صدای باد که می نوازد 
با لحظه ها
تنها خزان برای گفتن جاری ست
و
غروب که اشناست با این غریب
و من قدم زنان 
درست مثل آنروزها که در خیال
طی کنم این ادامه را
و درد که استخونهایم را نوازش میدهد
به آرامی
چقدر در تنهایم سردم و
این لحظه ها که میروند بر باد
بدنبال سالی دیگر ...

شاعر: #م_ضیافت
دیدگاه ها (۲۰۷)

دلم یک آن گرفتوقتی با چشمان خودم مناظر درختی بودم کهبا شاخه ...

بارون میاد جر جررو پشت بوم هاجر هاجر عروسی دارهتاج خروسی دار...

به چشمانم بنگربا تو سخن می گویندحرف دل را بی ریا می گویندبه ...

گله ها را بگذار!ناله ها را بس کن!روزگار گوش ندارد که تو هی ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط