ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
فصل2
part _1
وقتی چشم هام رو باز کردم توی یه اتاق سبز بودم و همچی برام سیاهی بود اول یکم شک شده بودم که یه دکتر اومد بالای سرم و دید که بهوش اومدم سریع بیرون رفت و داد زد:آقای جئون آقای جئون بیاید بیمار به هوش اومد
باشنیدن اسم کوکی یه لبخند ریزی روی لبام ایجاد شد و آروم اومدم از جام بلند بشم که نمیتونستم
دستمو نگاه کردم دیدم سروم خورده ترسیدم که نکنه اتفاق بدی افتاده باشه بعد یکم سعی کردم بلند شم که یک دفعه جونکوک اومد رو منو گرفت و اشک از چشماش جاری شد منم خاستم باشم که جونکوک گفت:نه نه بلند نشو ممکنه دوباره آسیب ببینی نمیخوام از دستت بدم
ا.ت:آ...ا. مگه ..... چی...شده
جونکوک:ممکن بود قطع نخاع بشی اما تو شانس آوردی و نشدی برای همین نباید زیاد تکون بخوری چون گلوله از کنار ستون فقرات تو رد شده
ا.ت: کوکی بیا بریم خونه نمیخوام اینجا باشم
جونکوک:آما باید روند درمانیت کامل بشه قول میدم این چند روز که اینجایی هر روز پیشت باشم و از کنارت جم نخورم
ا.ت:قول؟؟؟
جونکوک:قوللل حالا یکم استراحت کن تا من برم تا جایی کار دارم
ا.ت:توکه گفتی جایی نمیری
جونکوک:معلومه جایی نمیرم ...آن...چیزه یهنی جای دوری نمیرم سریع برمیگرد
ا.ت:باشه مراقب خودت باش دوست دارم
جونکوک:منم دوست دارم
جونکوک رفت و بعد رفتنش خوابم برد چشمامو که آروم داشتم باز میکردم صدای در اتاق اومد
ا.ت:کوکی تویی؟؟برگشتی
از جام آروم پاشدم و دیدم به جای جونکوک.........
ادامه دارد......
داراراراااا اینم سوپرایز فصل جدید باشععع
فصل2
part _1
وقتی چشم هام رو باز کردم توی یه اتاق سبز بودم و همچی برام سیاهی بود اول یکم شک شده بودم که یه دکتر اومد بالای سرم و دید که بهوش اومدم سریع بیرون رفت و داد زد:آقای جئون آقای جئون بیاید بیمار به هوش اومد
باشنیدن اسم کوکی یه لبخند ریزی روی لبام ایجاد شد و آروم اومدم از جام بلند بشم که نمیتونستم
دستمو نگاه کردم دیدم سروم خورده ترسیدم که نکنه اتفاق بدی افتاده باشه بعد یکم سعی کردم بلند شم که یک دفعه جونکوک اومد رو منو گرفت و اشک از چشماش جاری شد منم خاستم باشم که جونکوک گفت:نه نه بلند نشو ممکنه دوباره آسیب ببینی نمیخوام از دستت بدم
ا.ت:آ...ا. مگه ..... چی...شده
جونکوک:ممکن بود قطع نخاع بشی اما تو شانس آوردی و نشدی برای همین نباید زیاد تکون بخوری چون گلوله از کنار ستون فقرات تو رد شده
ا.ت: کوکی بیا بریم خونه نمیخوام اینجا باشم
جونکوک:آما باید روند درمانیت کامل بشه قول میدم این چند روز که اینجایی هر روز پیشت باشم و از کنارت جم نخورم
ا.ت:قول؟؟؟
جونکوک:قوللل حالا یکم استراحت کن تا من برم تا جایی کار دارم
ا.ت:توکه گفتی جایی نمیری
جونکوک:معلومه جایی نمیرم ...آن...چیزه یهنی جای دوری نمیرم سریع برمیگرد
ا.ت:باشه مراقب خودت باش دوست دارم
جونکوک:منم دوست دارم
جونکوک رفت و بعد رفتنش خوابم برد چشمامو که آروم داشتم باز میکردم صدای در اتاق اومد
ا.ت:کوکی تویی؟؟برگشتی
از جام آروم پاشدم و دیدم به جای جونکوک.........
ادامه دارد......
داراراراااا اینم سوپرایز فصل جدید باشععع
- ۲.۰k
- ۱۹ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط