پارت
پارت ۲۰۳
#سوفیا
هنگ کرده بودم. حتی فکرش رو هم نمی کردم اینکار رو بکنه. نگاه کردم به آرمی ها همه افتاده بودن گریه ! نگاه به جونگ کوک کردم و زدم زیر گریه !! بالاخره تموم شد دیگه باهم خواهیم بود. باهم زندگی میکنیم ! بچه دار میشیم! همونجا پریدم بغلش روی گردنش رو بوس میکردم... از روی صحنه اومدیم پایین باهم ...
.
.
.
۶ سال بعد.....
( الان سوفیا و جونگ کوک ازدواج کردن و یه دختر کیوت و ملوس به اسم یونا دارن ! دیگه کار آیدولی رو کنار گذاشتن! سوفیا توی بیمارستان کار میکنه و کوکی هم خودتون می دانید دیگر )
#جونگکوک
من: سوفیا!!!!
سوفیا: جونم ؟! الان میاییم بزار لباس گرم بکنم تن یونا مریض نشه
با صدای خنده های یونا قند توی دلم آب شد و با بدو رفتم سمت اتاقش و گرفتمش بغلم!!
سوفیا: ای پدر بد بدش به من !! هنوزم همون کوکی هستی !
من: نمیدم ! یونای خوشگل بابا قربون اون چشاش برم عین مامانشه پسر کش!!
سوفیا: ابرو ها و لباش چی!!؟ عین پدرشه دختر کش!!
باهم حاضر شدیم و میخواستیم بریم بیرون برف بازی و تفریح !
کمک کردم یه سری نوشیدنی گرم هم با خودمون آوردیم و راه افتادیم !
#سوفیا
حالمون خیلی خوب بود! هنوزم ما رو میشناختن بیرون ! توی ماشین نشسته بودیم من جلو نشسته بودم. نگاه پشت کردم دیدم یونای خوشگلم کیوت خوابیده !
من: کوکی ! به نظرت اگه دخترمون بزرگ شه به ما افتخار میکنه؟!
کوکی: خب ملومه ما خیلی مشهور بودیم و مطمنا اونم مقل تو میشه یه دختری که در برابر مشکلات سر خم نمی کنه و تحمل زیادی داره!!
من: ملومه ! باید خوب تربیت شه و مثل تو عالی و پرفکت باشه بالاخره دختر جئون جونگ کوک باید یه نخبه و آدم باهوشی بشه مثل تو !!
یهو برگشت و داشت نگاه میکرد به یونا و یه عالمه ادای کیوت در میاورد !! همزمان رانندگی هم میکرد!
من: کوکی !! برگرد حواست به رانندگی باشه !! میخوایی تصادف کنیم؟؟ هنوز هم یاد نگرفتی !!
کوکی: باش باشه !! آروم باش ! ببخش عزیزم !! ...
یاد اون روزی افتادم که تند میروند تا من حال کنم. اون موقع هنوز بهم اعتراف نکرده بود! خنده ام گرفت ...
کوکی: چیه !! به چی می خندی شیطون !!
من: هیچی یاد اون روز افتادم که تند میروندی!!
کوکی: اهان اونو میگی !! اون موقع هم مثل الان دهنمو سرویس کردی ...🙂🙂
ادامه پارت بعدی لایک و کامنت فراموش نشه
#سوفیا
هنگ کرده بودم. حتی فکرش رو هم نمی کردم اینکار رو بکنه. نگاه کردم به آرمی ها همه افتاده بودن گریه ! نگاه به جونگ کوک کردم و زدم زیر گریه !! بالاخره تموم شد دیگه باهم خواهیم بود. باهم زندگی میکنیم ! بچه دار میشیم! همونجا پریدم بغلش روی گردنش رو بوس میکردم... از روی صحنه اومدیم پایین باهم ...
.
.
.
۶ سال بعد.....
( الان سوفیا و جونگ کوک ازدواج کردن و یه دختر کیوت و ملوس به اسم یونا دارن ! دیگه کار آیدولی رو کنار گذاشتن! سوفیا توی بیمارستان کار میکنه و کوکی هم خودتون می دانید دیگر )
#جونگکوک
من: سوفیا!!!!
سوفیا: جونم ؟! الان میاییم بزار لباس گرم بکنم تن یونا مریض نشه
با صدای خنده های یونا قند توی دلم آب شد و با بدو رفتم سمت اتاقش و گرفتمش بغلم!!
سوفیا: ای پدر بد بدش به من !! هنوزم همون کوکی هستی !
من: نمیدم ! یونای خوشگل بابا قربون اون چشاش برم عین مامانشه پسر کش!!
سوفیا: ابرو ها و لباش چی!!؟ عین پدرشه دختر کش!!
باهم حاضر شدیم و میخواستیم بریم بیرون برف بازی و تفریح !
کمک کردم یه سری نوشیدنی گرم هم با خودمون آوردیم و راه افتادیم !
#سوفیا
حالمون خیلی خوب بود! هنوزم ما رو میشناختن بیرون ! توی ماشین نشسته بودیم من جلو نشسته بودم. نگاه پشت کردم دیدم یونای خوشگلم کیوت خوابیده !
من: کوکی ! به نظرت اگه دخترمون بزرگ شه به ما افتخار میکنه؟!
کوکی: خب ملومه ما خیلی مشهور بودیم و مطمنا اونم مقل تو میشه یه دختری که در برابر مشکلات سر خم نمی کنه و تحمل زیادی داره!!
من: ملومه ! باید خوب تربیت شه و مثل تو عالی و پرفکت باشه بالاخره دختر جئون جونگ کوک باید یه نخبه و آدم باهوشی بشه مثل تو !!
یهو برگشت و داشت نگاه میکرد به یونا و یه عالمه ادای کیوت در میاورد !! همزمان رانندگی هم میکرد!
من: کوکی !! برگرد حواست به رانندگی باشه !! میخوایی تصادف کنیم؟؟ هنوز هم یاد نگرفتی !!
کوکی: باش باشه !! آروم باش ! ببخش عزیزم !! ...
یاد اون روزی افتادم که تند میروند تا من حال کنم. اون موقع هنوز بهم اعتراف نکرده بود! خنده ام گرفت ...
کوکی: چیه !! به چی می خندی شیطون !!
من: هیچی یاد اون روز افتادم که تند میروندی!!
کوکی: اهان اونو میگی !! اون موقع هم مثل الان دهنمو سرویس کردی ...🙂🙂
ادامه پارت بعدی لایک و کامنت فراموش نشه
- ۴۳.۷k
- ۰۱ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط