چهل سال از تمام عمر خود رافقط با گریه ها و ناله سر کردامام ساجدین در روضه میگفتمرا آن حرمله خونین جگر کردامان از شام و آن بازار و کوچهکه جانم از بدن آنجا سفر کردوَ جانم بر لب آمد لحضه ای کهحرامی بر نوامیسم نظر کرد