کابوس

کابوس!

part:27

■۲ ماه بعد■
از اون روز نامجون توی شرکت کار می‌کرد و با وجود تازه کار بودنش خیلی خوب وظایفش رو انجام می‌داد. همه چیز خوب بود ولی یه چیزی اذیتش میکرد.. اون عاشق ات بود و هنوز اعتراف نکرده بود. تصمیم داشت اول به کوک و جین بگه تا ازشون مشورت بگیره.

اون شب کوک به عمارت اونا اومده بود و هر سه تاشون داشتن توی خونه‌ گیم میزدن وقتی تموم شد نامجون با وجود تردید تو حرفی که میخواست بزنه گفت:

بچه ها میخوام یه چیزی بگم...

کوک: چی؟

نامجون: جونگکوک نمیدونم شاید عصبانی بشی ولی باید بگم چون دیگه نمیتونم تحمل کنم.

کوک: خب بگو دیگه جون به لبم کردی نامی

نامجون: من ات و دوست دارم

جونگکوک سرفش گرفت که کمی بعد بند اومد ...آروم گفت:

یعنی چی؟

نامجون: یعنی اینکه عاشقشم ... میخوام بهش اعتراف کنم ولی قبلش خواستم با تو در میون بذارم.

جین: شوخی که نمیکنی؟

نامجون: تو کل عمرم به این اندازه جدی نبودم، جونگکوک... اجازه ی ات تقریبا دست توعه درسته که هنوز بهش اعتراف نکردم ولی ازت میخوام..

جونگکوک: مبارکهه..

نامجون: ها؟

جونگکوک: خنگ شدی یدفعه..دیوونه اونم دوستت داره..فردا دیکه باید بهش اعتراف کنی فهمیدی؟

نامجون: آ..آره عاشقتم پسر
دیدگاه ها (۰)

کابوس!part:28روز بعد همه چی آماده بود یه باغ تزئین شده با یه...

کابوس!part:29[آخر]از زبان ات:با شنیدن خبر دلم ریخت من عاشق ن...

کابوس!part:26تا اینکه جین به پشت موبایل ناجون نگاهی انداخت. ...

کابوس!part:25پ:بالاست..حالش خیلی خوب نیست دارن میارنش تو برو...

فیلیکس: چیییییییییی؟؟؟؟( چشماش خون شد)ات: هی اروم باش همین ک...

پارت ۲۰ات: اخ جیمین سرشو از تو گردن از بیرون میاره جیمین: بی...

رمان j_k

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط