بنویسم ننویسمتو نمی خوانی که

بنویسم ، ننویسم،تو نمی خوانی که
چیزی از معجزه ی شعر نمی دانی که

گفتم از حال خرابم وصد افسوس که تو
بی خبر مانده ای از ماندن مهمانی که

خانه کرده است در این سینه پرآشوبم
مثل شبهای پرازشعر زمستانی که..

نرسیده است نگاهی به تماشای تنم
شده ام پرسه زن کوچه خیابانی که..

روزگاری من و تو بیخبرازفرداها
دست در دست پر از خواهش پنهانی که..

کاش یک بارفقط بغض مرا میخواندی
بنویسم،ننویسم،تو نمی خوانی که
دیدگاه ها (۷)

‏بگذﺭ ﺍﺯ "ﻧﯽ"،"ﻣﻦ" ﺣﻜﺎﻳﺖ ﻣﻴﻜﻨﻢ ...ﻭﺯ "ﺟﺪﺍﯾﯽ ﻫﺎ" ﺷﻜﺎﻳﺖ ﻣﻴﻜﻨﻢﻧ...

به چه می ارزد عشق...؟به یکی دل که چه آرام شکست هیچ نگفتبه دو...

ﻧﻘــﺎﺵ ﺑـﺎﺷـﯽ!ﭼـﻘــﺪﺭ ﻣﯽ ﮔﯿـﺮﯼﺑﯿﺎﯾﯽ ﻭ ﺧﺎﻧﻪﯼﺳﯿﺎﻩ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺭﻧـﮓ ...

ﺩﻧﯿﺎ ﻗﺸﻨﮓ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺍﮔﺮﺁﺩﻣﻬﺎ ﻣﺜﻞ ﺳﺎﯾﻪ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺻﺎﻑ ﻭ ﯾﮑﺮﻧﮓ ﺑﻮﺩﻧﺪ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط