part

part16🦋






{تو ماشین}






-چقدر دام برای خیابون های اینجا تنگ شده بود
&طبیعیی ده ساله نبودین
-نارا
&بله
-چرا با من اینطوری حرف میزنی؟
&چطوری؟
-انگار که من یه پیرمرد هشتاد سالم
&نه نه نه من همچین جسارتی نکردم
-نگاه کن همین الانشم به طوری حرف میزنی انگار من امپراطور چوسان قدیمم
&خوب چون شما از من نخواه خیلی بزرگترین
-من فقط شنوزده سال ازت بزرگترم
&خوب کم نیست
-نارا
&بله
-من دوست ندارم اینطوری باهام حرف بزنی
&خیلی خوب چشم دیگه اینطوری باهاشون حرف نمیزنم
-امیدوارم
&کی میرسیم
-رسیدیم پیاده شو
&چشم
-خوب کجا بریم
&بریم آب ساحل؟
-اره به یاد قدیما بریم
&هعی اره یادش بخیر
قدر حس خوبیه بعد از مدت ها دارم اینجا وقت میگذرونم
&منم چندین ساله نیومدم
-چرا اینجا که خیلی نزدیکه
&نمی‌دونم شور و شوق قدیمو دیگه ندارم
-نارا
&بله
-اینجوری نباش
&چطوری؟
-ناراحت







ادامه دارد...
دیدگاه ها (۴)

یعنی میگید من برای این نمیرم؟

part17🦋&ناراحت؟-اره &چطوری یعنی- عین افسرده هایی مثل قبل نه ...

part15🦋&خسته نباشین - {نشست کنارش} خوب قرار بود امروز درس بخ...

part14🦋‌ //چند ساعت بعدنامجون«با سنگینی روی پلکام بیدار شدم...

part5🦋-نارا تو چته ها مثلا میخوای بگی وایی من خیلی افسردم و ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط