وقتی دوستت دارن.. (فلیکس... P2)
چشمانش رو به آرومی باز کرد... الان دیگه آماده بود... حتی خودشم نمیدونست این یک اعتراف بود یا یک خداحافظی... اما اطمینان داشت زدن این حرف... تمام روحش رو آروم میکنه... هرچی نباشه... حرف دلش بود... حرفی که شب و روز و قبل از خواب... با خودش تکرار میکرد...
_ا.ت...دلم برای بغل هات... برای گریه هات... برای خنده هات... تنگ شده... دوست داشتم برای آخرین بار بغلت کنم... اما انگار... آغوشت متعلق به یکی دیگست... از طرف من.. خودتو بغل کن...ا.ت...به زندگیت ادامه بده و هیچ وقت گریه نکن... حتی بخاطر امثال مثل من...
+چیزی شده فلیکس... ؟
_ نه پروانه کوچولو... اینو بدون.... هیچ وقت دست از دوست داشتنت برنمی دارم... دوستت دارم... پروانه کوچولوم....
_ فلیکس چـــ....
انگشت شستشو روی آیکن قرمز رنگ صفحه نمایش گوشیش کشید..
نمیخواست دخترکش متوجه ی موقعیت فعلی پسرک بشه...
برای آخرین بار، به آسمون پر ستاره نگاه کرد....
_ هوم.... زیباست....
چشمانش که حالا بخاطر جمع شدن قطرات معصوم آب برق میزد رو به ماه دوخت...
_ زیباست.... دقیقا مثل ماه من...
نگاهش رو به تلفنش داد... با پدیدار شدن اسم تو لبخندی زد...
_ زنگ نزن... قرار نیست نظرم عوض شه پروانه کوچولوم...
نگاهش رو به ارتفاع بلند و مردمی با چهره های نگران با او نگاه میکردند داد...
_ ولی با اون حال... ماه من زیبا تره... نه...؟
_دوستت دارم... ماه من...
و برای آخرین بار... لبخندی تحویل اون جمعیتی که پایین ساختمون جمع شدند داد....
___________________________________
...
_ا.ت...دلم برای بغل هات... برای گریه هات... برای خنده هات... تنگ شده... دوست داشتم برای آخرین بار بغلت کنم... اما انگار... آغوشت متعلق به یکی دیگست... از طرف من.. خودتو بغل کن...ا.ت...به زندگیت ادامه بده و هیچ وقت گریه نکن... حتی بخاطر امثال مثل من...
+چیزی شده فلیکس... ؟
_ نه پروانه کوچولو... اینو بدون.... هیچ وقت دست از دوست داشتنت برنمی دارم... دوستت دارم... پروانه کوچولوم....
_ فلیکس چـــ....
انگشت شستشو روی آیکن قرمز رنگ صفحه نمایش گوشیش کشید..
نمیخواست دخترکش متوجه ی موقعیت فعلی پسرک بشه...
برای آخرین بار، به آسمون پر ستاره نگاه کرد....
_ هوم.... زیباست....
چشمانش که حالا بخاطر جمع شدن قطرات معصوم آب برق میزد رو به ماه دوخت...
_ زیباست.... دقیقا مثل ماه من...
نگاهش رو به تلفنش داد... با پدیدار شدن اسم تو لبخندی زد...
_ زنگ نزن... قرار نیست نظرم عوض شه پروانه کوچولوم...
نگاهش رو به ارتفاع بلند و مردمی با چهره های نگران با او نگاه میکردند داد...
_ ولی با اون حال... ماه من زیبا تره... نه...؟
_دوستت دارم... ماه من...
و برای آخرین بار... لبخندی تحویل اون جمعیتی که پایین ساختمون جمع شدند داد....
___________________________________
...
- ۶.۵k
- ۲۲ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط