رمان بغلی من
رمان بغلی من
پارت ۳۱
ارسلان: از این ناراحت شدم که کسی نداره به فکر این بودم که کمکش کنم گفتم ناراحت نباش
دیانا: نالیدم چطوری
ارسلان: نگران نباش خدا بزرگه
.. فردا ..
دیانا: تا صبح بیدار بودم تو بیمارستان بودم که دکتر از اتاقش خارج شد و گفت
دکتر:اگه اینجوری پیش بره زبونم لال از دستش میدی
دیانا: دستم و پاهام شل شد قلبم از تپش انگار وایساده بود حتی فکرشم سخته بی جون لب زدم باید چیکا کنم
دکتر:باید هرچه سریع تر عمل بشه وقط خیلی سریع هزینه عمل و واریز کنید اگر دیر بجنبید دیگه کاری نمیشه کرد
پارت ۳۱
ارسلان: از این ناراحت شدم که کسی نداره به فکر این بودم که کمکش کنم گفتم ناراحت نباش
دیانا: نالیدم چطوری
ارسلان: نگران نباش خدا بزرگه
.. فردا ..
دیانا: تا صبح بیدار بودم تو بیمارستان بودم که دکتر از اتاقش خارج شد و گفت
دکتر:اگه اینجوری پیش بره زبونم لال از دستش میدی
دیانا: دستم و پاهام شل شد قلبم از تپش انگار وایساده بود حتی فکرشم سخته بی جون لب زدم باید چیکا کنم
دکتر:باید هرچه سریع تر عمل بشه وقط خیلی سریع هزینه عمل و واریز کنید اگر دیر بجنبید دیگه کاری نمیشه کرد
- ۳.۰k
- ۲۸ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط