چرا من...

پارت۳
(صدایش ارام میشود) چرا باید دنیا فقط برای من انقدر تلخ و مسخره باشه اصلا ولش کن فردا نه فردا نه پس فردا هم نه سه روز دیگه آره خودکشی میکنم اره راحت تره چقدر خوب راحت با یه درد خلاص میشم اره فقط باید کاچان رو بپیچونم خب برای کی اصلا زندگی کنم؟ مامانم؟ناپدری عوضیم؟ کاچان؟ همون کسایی که دوست خطابشون میکنم ولی فقط دلشون برام میسوزه؟یا فقط برای خودم؟ خودم؟ هه(خندیدن) مسخرهست فقط مجبورم خودم رو بزنم و سعی کنم خودکشی کنم؟ برای این دنیایی که اصلا ارزشی نداره؟؟ میدونم که اگه بمیرم میرم جهنم اونجا خیلی عذاب میکشم (من بعد از ۶ بار ناموفقی که خودکشی کردم💖) ولی خب حداقل از اینجا بهتره دیگه این آدمای کثیف و نمیبینم و مجبور نیستم همش بهشون لبخند های فیک بزنم یه بار تو عمرم از ته دل نخندیدم (ایزوکو بلند میشود و با لباس های خیس شروع به راه رفتن در خیابان میکند از خونشون تا مدرسه حدود ۳ ساعت راه بود)(کل شهر ما رو بخوای دور بزنی دو ساعت هم نمیشه🤡) )ایزوکو شروع به راه رفتن کرد ۳ ساعت گذشت و دیگه جونی نداشت دست و گردن و پاهای باندپیچی شده *دقیقا مثل دازای* که خیلی وقت بود که به کسی نشون نداده بود کاملا خیس شده بودن وارد خانه شد که ناپدری اش را دید

ناپدری: هوی بیشعور دلقک(دلقک لقب من بود که..)

ایزوکو:ب...بله

ناپدری: دوباره دیر کردی
ایزوکو در ذهن: خب ببخشید سه ساعت راهه

ایزوکو: ببخشید

ناپدری: ببخشید کاری نمیکنه

و ایزوکو رو هل داد و ایزوکو خورد به قاب عکس و قاب عکس افتاد رو سرش و شیشش خورد تو سرش

ایزوکو: آخ

و یه تیکه ی بزرگ قشنگ وارد رگ دست چپش شد

ایزوکو:آخخخخخخ
و اشکاش سرازیر شدن
ناپدریه عوضیش اومد شروع به لگد زدن بهش کرد بعد چند لگد ایزوکو سریع بلند شد و به طبقه ی بالا که اتاقش بود رفت وقتی دستش رو دید چشماش گشاد شد و وحشت کرد شیشه از دستش رد شده بود و هر چقدر سعی میکرد درش بیاره چون به رگش گیر کرده بود در نمیومد

ایزوکو: عالی شد
و سریع رفت بیرون دنبال اولین بیمارستان گشت یه بیمارستان پیدا کرد حالش خیلی بد بود سریع رفت

ایزوکو : س..سلام

منشی بیمارستان: وای خدای من بیاین داخل این اتاق تا دکتر رو صدا کنم
ایزوکو رفت داخل یه اتاق و دکتر اومد

دکتر: خدای من
و شیشه رو با یه کارایی که فط دکتر ها میتونن بکنن درش اورد

ایزوکو: مرسی اما هزینه؟

دکتر: نمیگیرم

ایزوکو: چی؟؟چرا؟؟

دکتر: تو با این سنت نیازی نیست هزینه پرداخت کنی چون اورژانسی بود هزینه نمیگیریم

ایزوکو: مرسی واقعا خیلی ممنونم

دکتر: حالت خوبه میتونی بری و این پماد رو بگیر و هر دو ساعتی یه بار بزن به دستت و باندپیچش رو عوض کن

ایزوکو: خیلی ممنونم
و بلند شد
خداحافظ
به خونه که رسید سریع رفت داخل اتاق چمدونش رو بست و گرفت خوابید
دیدگاه ها (۹)

(:😢

چرا من.....

چرا من....

چرا من...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط