آه ای اتاق کوچک تو باغی از بهشت

آه ای اتاق کوچک تو باغی از بهشت!
با جان و دل گذاشتمت خشت روی خشت

حالا بگو که بام کدامین کبوتری
دادی مرا به دست کدام آسمان_نوشت

اوکیست او که خواست تو تسکین من شوی
شیطان سرشکسته ی وامانده از بهشت!

اوکیست او که با همه ی مهربانی اش
خوی تو را به آتش خشم و جنون سرشت

ای کاخ سرنگون شده بر اشتیاق من
از تو چه مانده است به جز یک بنای زشت

نفرین به او! به او که مرا عاشق تو کرد
نام تو را به صفحه ی پیشانی ام نوشت
دیدگاه ها (۱)

یاد آن شب که تو را دیدم و گفتدل من با دلت افسانهٔ عشقچشم من ...

درویش که اسرار جهان میبخشدهردم ملکی به رایگان میبخشددرویش کس...

‍ همه می‌دانند؛من سال‌هاست چشم به راه کسیسرم به کار کلمات خو...

یک درختِ پیرم و سهم تبرها می شوممرده ام، دارم خوراکِ جانورها...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط