سالها رفت و هنوز

سالها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره عشق چه ها می خواهی
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه سخن می گویی
گاه با رهگذران
خبر گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات کیست؟
کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست؟
یا خدایی است که از روز ازل پنهان است؟
بارها آمد و رفت
بارها انسان شد
و بشر هیچ ندانست که بود
خود اوهم به یقین آگه نیست
چون نمی داند کیست
چون ندانست کجاست
چون ندارد خبر از خود که خداست
دیدگاه ها (۲)

کاش میدونستی که .....آرامـــــم میکند...."بـــــــودنت"آرامـ...

از بس دنبال بهترین بودیم، نتونستیم از معمولی بودن لذت ببریم....

از ترس خود نترسید !! اگر به سمت" ترس"های خود برویم آسیبی به ...

دنیا جایِ بدی نبود ما بد اقبال بودیم ! در بدترین نقطه از جها...

‌سالها رفت و هنوزیک نفر نیست بپرسد از من تو از پنجرہ عشق چه‌...

نسیمی سرد پرد هارا تکان میداد.روشنی داخل اتاق وجود نداشت بجز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط