آرزو دارم شبی با بوسه سلطانت شوم

آرزو دارم شبی با بوسه سلطانت شوم
یا تو سلطانم شوی و من نگهبانت شوم

آرزو دارم اگر یک لحظه با من سر کنی
تا نفس دارم اسیر و بند زندانت شوم

مهربانم من پریشان نگاهت مانده ام
آرزو دارم همیشه تا پریشانت شوم

همچو ماهی بر لب حوض نگاهم کن نظر
آرزو دارم تو آیی من به قربانت شوم

با نگاهی آتشین باری بسوزانم چو تب
همچو شمعی لایق شبهای هجرانت شوم

زیر خاکستر ز هجرت شعله ها دارم ولی
روز و شب گر می کنم تا آتش جانت شوم

در فراق تو ولی هی میکشم خط بر رخم
تا که با حشم دمی شاید گریبانت شوم

بسته ام در جستجویت بار دلتنگی و غم
شاید امشب شایدم فردا که مهمانت شوم

روز و شب با هر غزل یاد تو دارد قلب من
آرزو دارم بیایی تا که دیوانت شوم
دیدگاه ها (۲)

کنار من که قدم می‌زنی هوا خوب استپر از پریدنم و جای زخم‌ها خ...

دیگر آن دیوانه ی بی تاب سابق نیستمتوبه کردم از گناه عشق ! عا...

اگر در خیابان مردی را دیدیدکه مدام به چهره ی زنها نگاه میکند...

آنقَدَر بی"تو"مست وخرابم که نگوآنقَدَر دوری تو داده عذابم که...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط