من مفهوم عشق را

من مفهومِ عشق را
از چشمانِ تو آموختم
که نگاهِ بی ریایِ تو
در آغوش می کشید
هر آنچه را هستم ،
آنگاه که اشک از چشمانم
شرم ناک فرو می افتاد
به زلالیِ دستانت بسانِ مادری
از گونه هایم پاک می کردی
و آهسته آهسته لالایی عشق را
نجوا می کردی

تو می دانی چه حرف ها
در دهانم فرو می برم
که کلام را شایسته ی از تو گفتن نیست
حالا لب دوخته ام
که چشمانم گویایِ هزار
ناگفته ی بی انتهاست
و چشمان تو بی گفتگو می داند وُ
می خواند آنچه را که باید داند
دیدگاه ها (۵)

دنیــــا بـــــدون تــــو قشنــــــگمیکـــی دو شــــماره تنـ...

جانان من؛ تو اولین فکر هر صبح منی...🙂

خدایا ڪمڪم ڪنسبب درمان باشمنه باعث دردحضورمهمراه آرامش باشدن...

فَقَط پیشِ «تُو» آرومَمفَقَط با «تُو» جَهان خوبہ چِقَد بَد ع...

تکپارتی بهم حسودیت نمیشه ؟ توی حیات ،خلوت دنج و نسبتا کوچیک ...

ازمایشگاه سرد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط