من مفهوم عشق را
من مفهومِ عشق را
از چشمانِ تو آموختم
که نگاهِ بی ریایِ تو
در آغوش می کشید
هر آنچه را هستم ،
آنگاه که اشک از چشمانم
شرم ناک فرو می افتاد
به زلالیِ دستانت بسانِ مادری
از گونه هایم پاک می کردی
و آهسته آهسته لالایی عشق را
نجوا می کردی
تو می دانی چه حرف ها
در دهانم فرو می برم
که کلام را شایسته ی از تو گفتن نیست
حالا لب دوخته ام
که چشمانم گویایِ هزار
ناگفته ی بی انتهاست
و چشمان تو بی گفتگو می داند وُ
می خواند آنچه را که باید داند
از چشمانِ تو آموختم
که نگاهِ بی ریایِ تو
در آغوش می کشید
هر آنچه را هستم ،
آنگاه که اشک از چشمانم
شرم ناک فرو می افتاد
به زلالیِ دستانت بسانِ مادری
از گونه هایم پاک می کردی
و آهسته آهسته لالایی عشق را
نجوا می کردی
تو می دانی چه حرف ها
در دهانم فرو می برم
که کلام را شایسته ی از تو گفتن نیست
حالا لب دوخته ام
که چشمانم گویایِ هزار
ناگفته ی بی انتهاست
و چشمان تو بی گفتگو می داند وُ
می خواند آنچه را که باید داند
- ۵.۹k
- ۰۸ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط