نپرس حال مرا تا غزل به لب دارم

نپرس حال مرا تا غزل به لب دارم
خودت بفهم که حالم بد است و تب دارم

فقط بگو لقب "شاعری" به من ندهند
بگو که من دل خونی از این لقب دارم

... و بی تو این‌همه شعری که هیچ می‌ارزند
... و بی تو دفتر شعری که بی‌سبب دارم

ببین به چشم خودت، بی تو سرد و متروک است
همیشه خانه‌ی عشقی که آن عقب دارم

تو چند ساله شدی؟ آه! چند ساله شدم؟
کجا دگر خبر از سال و ماه و شب دارم؟

بیا و این دم آخر کنار چشمم باش
مباد بی تو بمیرم... چقدر تب دارم!
دیدگاه ها (۱)

لیلا دوباره قسمت ابن السلام شدعشق بزرگم آه چه آسان حرام شدمی...

ای دور مانده از منِ ناچار و ناسزاوارآن‌سوی پنج خندق - پشت چه...

خیلی از آن‌چه فکر کنی مبتلاترم...

اگرچه یاد ندارم که دفعه‌ی چندممرا شکستی و... آه از نگاه این ...

مریم یوسفی نصیری نژاد

love Between the Tides²⁶رفتم سوار ماشین شدم تهیونگ: دو ساعت ...

سلام ادامه سناریو سگ ها ولگرد بانگو پارت۲🎀

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط