مروارید آبی

مروارید آبی
Part¹²²
ویو کوک
اومدن سمتم و گفتن از ماشین پیاده شم
پیاده که شدم چشمام و با پارچه ای سیاه بستن و دستام و از پشت بستن
و هولم دادن ( دیوثا💅 )
کشون کشون بردنم جایی و به پشت زانوم زدن که باعث زانو زدنم رو زمین شد
صدای پای قدم هایی که به نزدیکم میومدن...
که یکی از بادیگارد ها به چشمامو باز کرد
؟ به به جونگکوک
_ صدا... صدای.. عمه؟ از هرکی انتظار داشتم... جز عمه ام
$ چطوری؟ خیلی وقته ندیده بودمت جونگکوک
_ عمه تو دیگه چرا؟ (لبخند تلخ)
$عمه؟ هنوزم میگی عمه؟ ( خنده زهرماری😐💔)
_ لانا کجاست؟؟
$ حالش خوبه
_ میخوام ببینمش
$ رو به بادیگارد *
بیارینش
_ عمه خواهش میکنم کاری به لانا نداشته باش
$هیسس
ویو کوک
پنج دقیقه ای میگذره که لانا رو اوردن
_لاناا
+کوککک (گریه)
$ بسه نیاریدش جلوتر
_عمه چیکار داری میکنی؟
$یادته زندگیم و گرفتی ازم؟
_ عمه اون کار من نبود اون کار پدر بزرگ و پدرم بود
$ ولی تو بیشتر سود بردی!
_عمه من؟ واقعا هنوزم فکر میکنی من بیشتر سود بردم عمه؟ تنها کسی که بیشترین سود و برد لوکاس پسر دومت بود
$خفه شوو (داد)
_ عمه چه بخوای چه نخوای مرگ لئو (پسر ارشد عمه کوک) بیشترین سود و لوکاس برد و تنها کسی که تو مرگش هیچ دخالتی نکرد من بودم
هنوزم روت میشه این حرف و میزنی؟
$ بچه های من همیشه خدا از تو محافظت میکردن همین قضیه بچگی لانا
فکر میکنی کار لوکاس بود؟؟ نه اون دقیقا کار تو بود ولی چون نمیخواست تو پیش پدربزرگ خراب شی گردن گرفت
_ چی؟؟؟ عمه وقتی اونجا نبودی چطور میتونی قضاوت کنی؟
$ همونطوری که تو عذاب و جدان نداری
∆ مامان بس کن اون قضیه من بودم که لانا رو هل دادم ولی انداختم گردن کوک تا من خراب نشم پیش پدر بزرگ اخرشم که هم من هم جونگکوک تنبیه شدیم بخاطرش پس بس کننن (داد)

#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی