دنیای پر زرق و برق
دنیای پر زرق و برق
پارت سوم
همه چیز خوب بود تا یکی از خدمت کار ها امد و گفت : خانم امد ، خانم امد با شنیدن اسم خانم همه عجله کردن و من رو فرستادن به یه اتاق .
اونجا اتاق پرو بود هر چیزی پیدا مشید از عطرای گرون قیمت بگیر تا مانتو های شیک داشتم همین طور به اطرافم نگاه می کردم که صدای پا و حرف زدن با تلفن یه زن منو به خودم اوردم توی کمدی قایم شدم و همون موقع در باز شد و صدای نزدیک تر امد از گوشه در به زن نگاه کرد اون یکی از آیدل های معروف به اسم لیسا بود
لیسا : الکس لطفا برنامه ی این هفته م رو بگو
.
.
.
.
لیسا : چی برنامه م یعنی انقدر شلوغه ، اعضا چی با این برنامه موافقت کردن ؟
.
.
.
لیسا : خیلی خوب مسابقه ی سالانه چی میشه پس ؟
.
.
لیسا : سه ماه بعد اعضا همه تمرین کردن
.
.
لیسا : خیلی خوب ، خداحافظ
گوشی رو قطع کرد و از اتاق رفت از کمد بیرون امدم و منتظر خدمت کار موندم که امد
خدمت کار : دختر جون عجله کن تا خانم نیومده
همراهش رفتم و از عمارت بیرون امدم
به محل کارم برگشتم ولی در مورد امروز به کسی هیچی نگفتم وقتی برگشتم خونه مامانم مثل همیشه داشت لباسای مردم و می پوشید و عشق می کرد
مامان : دخترم بیا ببین این لباس چقدر خوشگله
ات : ص. بار بهت گفتم لباسای مردم و نپوش
مامان : ول کن بابا بعدا می شورمشون بیا دیگه تو هم یکی رو بپوش نا سلامتی ما ها قبلا توی عمارت مثل شاهزاده و ملکه زنگی می کردیم
ات : آره ولی جالبش اینجاست که قبلا بودیم
مامان : اه زد حال اصلا ولش کن هوف
ات : در شون بیار تا پاره شون نکردم
مامان : بس کن دیگه
ات : گفتم در شون بیار ( با حرص )
ات : ما قبلا ملکه و شاهزاده بودیم ولی از وقتی که بابا مرده تو توی قمار همه چیز مون رو دادی رفت الانم تمومش کن ( با داد و فریاد )
بعد رفتم توی اتاقم و در و کوبیدم
دوست عزیز لایک فراموش نشه 🔪
پارت سوم
همه چیز خوب بود تا یکی از خدمت کار ها امد و گفت : خانم امد ، خانم امد با شنیدن اسم خانم همه عجله کردن و من رو فرستادن به یه اتاق .
اونجا اتاق پرو بود هر چیزی پیدا مشید از عطرای گرون قیمت بگیر تا مانتو های شیک داشتم همین طور به اطرافم نگاه می کردم که صدای پا و حرف زدن با تلفن یه زن منو به خودم اوردم توی کمدی قایم شدم و همون موقع در باز شد و صدای نزدیک تر امد از گوشه در به زن نگاه کرد اون یکی از آیدل های معروف به اسم لیسا بود
لیسا : الکس لطفا برنامه ی این هفته م رو بگو
.
.
.
.
لیسا : چی برنامه م یعنی انقدر شلوغه ، اعضا چی با این برنامه موافقت کردن ؟
.
.
.
لیسا : خیلی خوب مسابقه ی سالانه چی میشه پس ؟
.
.
لیسا : سه ماه بعد اعضا همه تمرین کردن
.
.
لیسا : خیلی خوب ، خداحافظ
گوشی رو قطع کرد و از اتاق رفت از کمد بیرون امدم و منتظر خدمت کار موندم که امد
خدمت کار : دختر جون عجله کن تا خانم نیومده
همراهش رفتم و از عمارت بیرون امدم
به محل کارم برگشتم ولی در مورد امروز به کسی هیچی نگفتم وقتی برگشتم خونه مامانم مثل همیشه داشت لباسای مردم و می پوشید و عشق می کرد
مامان : دخترم بیا ببین این لباس چقدر خوشگله
ات : ص. بار بهت گفتم لباسای مردم و نپوش
مامان : ول کن بابا بعدا می شورمشون بیا دیگه تو هم یکی رو بپوش نا سلامتی ما ها قبلا توی عمارت مثل شاهزاده و ملکه زنگی می کردیم
ات : آره ولی جالبش اینجاست که قبلا بودیم
مامان : اه زد حال اصلا ولش کن هوف
ات : در شون بیار تا پاره شون نکردم
مامان : بس کن دیگه
ات : گفتم در شون بیار ( با حرص )
ات : ما قبلا ملکه و شاهزاده بودیم ولی از وقتی که بابا مرده تو توی قمار همه چیز مون رو دادی رفت الانم تمومش کن ( با داد و فریاد )
بعد رفتم توی اتاقم و در و کوبیدم
دوست عزیز لایک فراموش نشه 🔪
- ۲.۲k
- ۲۹ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط