یهتیکهکتاب

#یه_تیکه_کتاب
بهم گفت: «تا حالا شکار رفتی؟» گفتم «نه.» گفت: «من قبلا می‌رفتم، ولی دیگه نمی‌رم، آخرین باری که شکار رفتم، شکار گوزن بود، خیلی گشتم تا یه گوزن پیدا کردم. من بهش شلیک کردم، درست زدم به پاش، وقتی رسیدم بالای سرش هنوز جون داشت، نفس می‌کشید و با چشم‌هاش التماس می‌کرد، زیباییش مسخم کرده بود، حس کردم که می‌تونه دوست خوبی واسه‌م باشه، می‌تونستم نزدیک خونه یه جای دنج واسه‌ش درست کنم. اما خوب که فکر کردم فهمیدم که این‌جوری اون گوزن واسه همیشه لنگ می‌زنه و هروقت من رو ببینه یاد بلایی می‌افته که سرش آوردم، از نگاهش فهمیدم بزرگ‌ترین لطفی که می‌تونم در حقش بکنم اینه که یه گلوله صاف تو قلبش شلیک کنم.» بعدش گفت: «تو هیچ‌وقت نمی‌تونی با کسی که بدجور زخمیش کردی دوست باشی.»
روزبه معین_قهوه سرد اقای نویسنده
دیدگاه ها (۳)

#یه_تیکه_کتابدرباره‌ گذشته قضاوت کردن کار آسانیست. اما وقتی ...

#یه_تیکه_کتابدر اینکه کار را باید با تبر انجام داد، از مدتی ...

#یه_تیکه_کتابسرم را به شیشه قطار چسباندم. خانه ها را نگاه می...

#یه_تیکه_کتابامروز فقط یک نامه در صندوق بود – و آنهم به‌نام ...

پست اولمه حمایت کنید ❤️

part14🦋‌ //چند ساعت بعدنامجون«با سنگینی روی پلکام بیدار شدم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط