فرض بفرمایید

فرض بفرمایید
یک کسی به من چاقو زده است
به ظلم به زور یا به ناحق
درستش این است که
من بروم بیمارستان
و از دکتر بخواهم این چاقو را دربیاورد
و از او خواهش کنم
کاری کند که جایِ زخم هم نماند
اما بعضی از ما دلمان می‌خواهد
این چاقو را همان‌گونه در بدنمان نگه داریم
و یا هزار بار آن را دربیاوریم
و دوباره به خودمان بزنیم.
این کار بیماری و گرفتاری است.
یا فرض کنید
یک ماشین سرِ چهارراه به من می‌زند و می‌رود
حالا قرار است
من تا آخرِ عمرم سرِ چهارراه بنشینم و بگویم
"بببینید این با من چه کرد"
من باید خیلی ابله باشم
که این کار را بکنم.

بنابراین وقتی ما مدام به گذشته فکر می‌کنیم
مثلِ این است که
یک نفر پایِ من را شکسته است
و من پایِ شکسته‌ام را نگه می‌دارم
و آن را به همه هم نشان می‌دهم
و عجیب‌تر اینکه
پایم را درست می‌کنم
و دوباره آن را می‌شکنم
برای این که دردِ دفعه‌ی دوم
بیشتر است.

این کار را نکنید
گذشته درگذشته ...
دیدگاه ها (۱)

زندگیه دیگه؛گاهی خسته ت میکنه، خیلی خسته ت میکنه؛اونقد که دو...

مادرم میگفت..شنیدم پسر همسایه خیلی مومن استنمازش ترک نمی شود...

اولین قدم برای یاد گرفتن شنا، نترسیدن از آب و رها شدن است. م...

در زمانِ ما، خنده ارزان نیست – خنده‌ی از تهِ دل. تا بخواهی، ...

You must love me..... P2

#حکایت‌ های پندآموزگویند: روزی ابلیس ملعون خواست با فرزندانش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط