اقاااای کوکککک من واسه این لباسه کفشششش ندارمممم

_اقاااای کوکککک من واسه این لباسه کفشششش ندارمممم...
همونطور بهم خیره مونده بود...دستمو جلوش تکون دادم که حواسش جمع شد
+چ..چیشده؟
_میگم من کفش ندارم واسه زیر این لباسه
لبه کتشو گرفت و تند تند راه افتاد سمت اشپز خونه
_اها..خب میگیریم اول بیا صبحونه بخوریم...
وا چرا اینجوری میکرد؟ هول شده بود اما چرا؟...منم دنبالش رفتم و پشت میز نشستم..میزصبحونه رو‌کامل چیده بود..بدون اینکه به من نگاه کنه تند تند صبحونه میخورد چیشده ناراحت شده از اینکه صبح پاشدم درو روش بستم؟...یهو یادم اومد از خجالت دستمو جلوی صورتم گرفتم..گوشام داغ شده بود...خب هرکی دیگم بود منو با این سرو وضع میدید خجالت میکشید خب...لبامو محکم گاز گرفتم و چشامو بستم...
+چرا چیزی‌نمیخوری؟
_میل ندارم اقای کوک
+دستتو‌چرا اینجوری گرفتی رو‌صورتت اخه؟
از لای انگشتام‌ نگاش کردم و باصدای ارومی گفتم:
_لباسه..خیلی ناجوره نه؟
لبخندزد...
+وقتی دیدمت یه لحظه فکر کردم ماه از اسمون به زمین اومده...
اونیکی دستمم گذاشتم رو صورتم..داشتم از خجالت خفه میشدم... زد زیر خنده
+چیکار میکنی رائل؟
دستامو از رو صورتم ورداشت..
+زیبایی که خجالت نداره
سرمو پایین انداختم و هیچی نگفتم...
یهو یه لیوان شیر موز اومد سمتم
+بیا بخور ضعف نکنی...
از دستش گرفتمش..کوک هم میدونس به شیر موز خوردن عادت دارم...
_ممنون اقای کوک...
+بدو بخور که دیره...
لیوانو سر کشیدم و از جام پاشدم
_ممنون بابت صبحونه
+نوش‌جونت..برو‌تو ماشین بشین تا بیام...
#صدای_تو
#p17
دیدگاه ها (۱۲)

خودشم حدود پنج دقیقه بعد سوار ماشین شد وراه افتادیم...+خب او...

لبخندزد و پیاده شد..منم سریع پیاده شدم و راه افتادیم سمت در ...

به من من افتادم..._ن...نه بابا...اما چرا؟ مگه کجا میخوایم بر...

_پدرم قبل اینکه به دنیا بیام فوت کرد..مادرمم وقتی من دوسالم ...

مست خون ( پارت ۲۳ )

𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭⁴ می خوام وقتی رفتیم خونه ازش تشکر ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط