خوناشام خشن من

خوناشام خشن من
صبح
رایا ویو :دیشب و فقط 4 ساعت خوابیدم و بقیه مدت داشتم به موضوع جدیع قصر فکر میکردم ...یعنی ورود من به دنیای آدم ها عوفففف
مثل اینکه یه ماموریت جدیده توی هر شیش دنیا زندگی کردم اما این دنیا ،فکر نکنم
به ساعت نگاهی انداختم 7:00
بهتره برم صبحانه ناگهان فکرم به سمت پسر کشیده شد
قد بلند و جذاب وای صداش خیلی خوب بود ....
من چی دارم میگم خیر سرم خوناشامم هوففف
لباسم رو پوشیدم و رفتم پایین خدمتکار ها سفره رو چیده بودن
اما پسر اونجا نبود حتما خسته هست
چرا تا بهش فکر میکنم قلبم تند می‌زنه؟
حتما بخاطر استرسمِ آره ....
ناگهان صدای پسر به گوشم رسید
یونگی :فکر نمی‌کردم این وقت صبح بیدار شده باشی
برگشتم سمتش و با دیدنش باز هم قلبم به تپش شدید افتاد
عوفففف چرا استرس دارمممم (از دنیا بیخبر بدبخت)
رایا: ها؟ آره من شاهدختم باید صبح بیدار شم (خجالت)
واییی چرا خجالت میکشم
یونگی ویو
صبح با صدای خدمتکار بیدار شدم
خدمتکار :بیدار شید باید برای خوردن صبحانه با خانم حاضر بشید جناب
یونگی :باشه میتونی بری
بعد از آماده شدنم رفتم پایین و باز هم دیدمش و دوباره تپش قلب شدید سراغم اومد
خیلی کیوت در حال نگاه کردن به خدمت کار هایی بود که میز رو میچینن
با حرف من به خودش اومد چرا انگار خجالت میکشه هوففف حتما معذبه
صبحانه رو با هم خوردیم
فهمیدم خوناشام ها هم مثل ما غذا میخورن اما برای انرژی بیشتر خون مصرف میکنن
......
روز ها و هفته ها می‌گذشت و این دو باهم صمیمی تر میشدن
بی خبر از آینده ای که قرارع به هم گره بخوره و
موانعی که در راه دارن ....
آیا این دو به هم میرسن سوالی که جوابش را فقط گذر زمان نشان میدهد
دیدگاه ها (۱)

وقتی بازی جدید نصب کردی و برای نریدن به زندگی بچه با مترجم ج...

لباس رایا تو پارت جدید

خوناشام خشن من دختر :منو باهاش تنها بزار منو ول کرد و رفت دخ...

گرمههههههه

#شب_خاص Part 27. تو همین فکرها...

فیک : اما من عاشقتم پارت ۳ همه ی پلیسا دورشون محاصره شدن تفن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط