پرنسس مافیا
پرنسس مافیا
#part2
کیلید انداختم رفتم داخل که دیدم چمدونم دم دره هه خانوم خانوما میخاد بندازتم بیرون صدامو بردم بالا داد زدم
_هه همینم مونده بود که توعه سلیطه منو بندازی بیرون اینجا خونه بابامه ها
با کفگیر از اشپزخونه امد بیرون رو به روم وایساد گفت
_خوبه خوبه صداتو چرا انداختی رو سرت دختره پرو وایسا مهراد بیاد بهش بگم ببینه چه دختری تربیت کرده که به مامانش میگه سلیطه
_اولا تو مامان من نیستی دوما تو بابای منو جادو جنبل کردی که منو بندازه بیرون چیه تو حضور من نمیتونی راحت خراب بازی دربیاری...
حرفم تموم نشده بود که یه سیلی خوابوند دم گوشم از دردش گوشم گز گز میکرد هنوز به خودم نیومده بودم که از گوشه لباسم گرفت درو باز کرد انداختتم تو راهرو چمدون صورتیمو از دستش گرفتو پرت کرد سمتم که چرخ چمدونم خورد به انگشت پام از دردش صورتم جمع شد که مث چی داد زد سرمو گفت
_حقته دختره خیر سر حقته بمونی تو کوچه زیر خواب ملت بشی تا بفهمی باید با بانو چه شکلی حرف بزنی من بانوام فهمیدی بانووو
یه لگد به در انداختم چمدونمو برداشتم رفتم سمت اسانسور بلاخره رسیدم پایین نیم ساعتی تو کوچه ها ول میچرخیدم که صدای شکمم درومد اخه بانو سلیطه چرا دم ظهر میندازی دارم از گشنگی تلف میشم گوشیمو برداشتم که زنگ بزنم به سلین که یهو یاد این افتادم سلین قرار بود امروز بره عروسی
پوووف جز دردسر هیچی نمیشم براش گوشیمو خاموش کردم دوباره انداختمش تو جیبم دیگه نا نداشتم خیلی خسته بودم همونجا رو یه پله دم مغازه نشستم که یهو چشام گرم شد دیگه نفهمیدم چیشد که به عالم خواب رفتم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با تکون که خوردم یهو چشامو باز کردم چرا همجا سیاهه یکم دیگه خودمو تکون دادم که فهمیدم یچیزی رو چشامه دستمو تکون دادم که اون چیز سیاهو بردارم که فهمیدم دستامم بستس نه... از ترس کف دستام عرق کرده بود فهمیدم تو ماشینم که بلند داد زدم
_هووووش چرا دستامو پامو بستیییین
یه صدای کلفتی تو فضا پیچید که گفت
_چرا داد میزنی کص.خل تو ماشینی تو طویله که نیستی اینجوری هوار میکشی
_چرا دست و پامو بستی بابا بخدا من هیچی ندارم بی کس و کارم شدم از ظهر تروخدا ولم کنید برم
_اه چقد پارس میکنی 10 دیقه دیگه برسیم چشاتو باز میکنم...
#part2
کیلید انداختم رفتم داخل که دیدم چمدونم دم دره هه خانوم خانوما میخاد بندازتم بیرون صدامو بردم بالا داد زدم
_هه همینم مونده بود که توعه سلیطه منو بندازی بیرون اینجا خونه بابامه ها
با کفگیر از اشپزخونه امد بیرون رو به روم وایساد گفت
_خوبه خوبه صداتو چرا انداختی رو سرت دختره پرو وایسا مهراد بیاد بهش بگم ببینه چه دختری تربیت کرده که به مامانش میگه سلیطه
_اولا تو مامان من نیستی دوما تو بابای منو جادو جنبل کردی که منو بندازه بیرون چیه تو حضور من نمیتونی راحت خراب بازی دربیاری...
حرفم تموم نشده بود که یه سیلی خوابوند دم گوشم از دردش گوشم گز گز میکرد هنوز به خودم نیومده بودم که از گوشه لباسم گرفت درو باز کرد انداختتم تو راهرو چمدون صورتیمو از دستش گرفتو پرت کرد سمتم که چرخ چمدونم خورد به انگشت پام از دردش صورتم جمع شد که مث چی داد زد سرمو گفت
_حقته دختره خیر سر حقته بمونی تو کوچه زیر خواب ملت بشی تا بفهمی باید با بانو چه شکلی حرف بزنی من بانوام فهمیدی بانووو
یه لگد به در انداختم چمدونمو برداشتم رفتم سمت اسانسور بلاخره رسیدم پایین نیم ساعتی تو کوچه ها ول میچرخیدم که صدای شکمم درومد اخه بانو سلیطه چرا دم ظهر میندازی دارم از گشنگی تلف میشم گوشیمو برداشتم که زنگ بزنم به سلین که یهو یاد این افتادم سلین قرار بود امروز بره عروسی
پوووف جز دردسر هیچی نمیشم براش گوشیمو خاموش کردم دوباره انداختمش تو جیبم دیگه نا نداشتم خیلی خسته بودم همونجا رو یه پله دم مغازه نشستم که یهو چشام گرم شد دیگه نفهمیدم چیشد که به عالم خواب رفتم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با تکون که خوردم یهو چشامو باز کردم چرا همجا سیاهه یکم دیگه خودمو تکون دادم که فهمیدم یچیزی رو چشامه دستمو تکون دادم که اون چیز سیاهو بردارم که فهمیدم دستامم بستس نه... از ترس کف دستام عرق کرده بود فهمیدم تو ماشینم که بلند داد زدم
_هووووش چرا دستامو پامو بستیییین
یه صدای کلفتی تو فضا پیچید که گفت
_چرا داد میزنی کص.خل تو ماشینی تو طویله که نیستی اینجوری هوار میکشی
_چرا دست و پامو بستی بابا بخدا من هیچی ندارم بی کس و کارم شدم از ظهر تروخدا ولم کنید برم
_اه چقد پارس میکنی 10 دیقه دیگه برسیم چشاتو باز میکنم...
- ۲.۲k
- ۲۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط