پارت دهم شروع تازه

پارت دهم: شروع تازه

صبح اولی که هلیا و لیا با هم زندگی کردن، همه‌چی یه حس خاص داشت.
هلیا با صدای خنده‌ی لیا از خواب بیدار شد.
لیا داشت با موهای آشفته، توی آشپزخونه آواز می‌خوند و تخم‌مرغ‌ها رو یکی‌یکی می‌ریخت روی زمین!

— لیاااا! اون تخم‌مرغ بود، نه توپ تمرین!
— ببخشید، داشتم باهاشون تمرین رقص می‌کردم!

هلیا زد زیر خنده.
همون لحظه، گوشیش زنگ خورد.
آراد بود.

— فقط خواستم بدونی که امروز صبح، خیلی دلم برات تنگ شد.
هلیا مکث کرد.
— منم... ولی اینجا حس می‌کنم دارم نفس می‌کشم.

آراد گفت:
— فقط قول بده هر وقت خواستی برگردی، من هنوز همون آدمم.

هلیا لبخند زد.
— قول می‌دم.

بعد از تماس، لیا گفت:
— آراد واقعاً دوستت داره.
هلیا گفت:
— آره، ولی الان باید خودمو دوست داشته باشم.

اون روز، با هم رفتن بیرون.
یه پارک کوچیک، یه بستنی رنگی، و یه عالمه عکس خنده‌دار.
لیا یه عکس گرفت که هلیا توش شبیه گربه شده بود چون باد شالشو پیچونده بود دور صورتش!

— اینو می‌ذارم روی دیوار افتخاراتمون!
— لطفاً نه! اون دیوار هنوز اعتبار داره!

زندگی‌شون ساده بود، ولی پر از لحظه‌های قشنگ.
و این تازه شروعشه..
دیدگاه ها (۰)

پارت یازدهم: مهمون ناخوندهیه روز عصر، هلیا و لیا تصمیم گرفتن...

پارت دوازدهم: شبِ بی‌خوابساعت از دوازده گذشته بود. هلیا و ل...

پارت نهم: زندگی رنگیهلیا و لیا حالا با هم زندگی می‌کردن. یه ...

پارت هشتم: دیدارهلیا جلوی در ایستاده بود. آدرس روی کاغذ با ...

پارت هفتم: ردِ خاطره‌هاهلیا صبح زود از خواب بیدار شد. تصمیم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط