فیک جداناپذیر پارت

فیک جداناپذیر پارت ۴۲
از زبان ات
نشست روی صندلیه کناریم و دستاشو به هم گره کرد و جلوی پیشونیش قرار داد و یه نفس عمیقی کشید
ات: درسته که پدر و مادرت اذیتت کردن واقعاً کارایی که باهات کردن سزاوار هیچکس نیست ولی تو هم نباید همچین چیزی رو دربارشون بگی
جونگ کوک: تو اینو از کجا میدونی؟ آجوما بهت گفته درسته؟
سرمو به معنی نه تکون دادم نمی خواستم بینشون فاصله ایجاد کنم و به دروغ گفتم: نه خودم فهمیدم هیچکس بهم نگفته
جونگ کوک: تا چقدر می دونی؟
ات: فقط همین قدر که اذیتت می کردن
جونگ کوک: و می تونی حسش کنی که چقدر بخاطرشون درد هایی که تو سینم حبس شدن رو تحمل می کردم و ازشون مخفی کردم فقط بخاطر اینکه منو ضعیف و بی عرضه ندونن؟
پس بخاطر این انقدر سرد و بی تفاوت خودشو نشون میده چون بهش میگفتن ضعیفه
ات: شاید نتونم واقعاً درکت کنم و هیچ وقت هم نتونم بفهمم چه حسی داری ولی خب منم مثل تو تنهایی و غم بزرگ شدم پس فکر نکن فقط تویی که اذیت شدی... اما تو تنها نیستی منم باهاتم بهت کمک می کنم
جونگ کوک: مثلاً چه کمکی می تونی بهم بکنی؟ چطوری می خوای منو از این دنیای تاریک و سیاه نجات بدی؟
دستمو گذاشتم رو دستای بزرگ و گرمش و گفتم: باهم این کارو میکنیم بهت قول میدم که تو هر شرایطی کنارت می مونم
جونگ کوک دستمو گرفت و برگشت باهاش چشم تو چشم شدم وای خدا چشماش دنیامو قشنگ تر می‌کنه ای کاش همیشه همین قدر آروم و مهربون باشه تازه یکم داریم با هم کنار میایم ولی بیشتر احساس می کنم انگار یه مار زهر دار دور دستم پیچیده شده هنوز خطرناک و رام نشده بود باید احتیاط می کردم
دیدگاه ها (۲۵)

فیک جداناپذیر پارت ۴۳از زبان جونگ کوکنمی دونم این چه حسی بود...

فیک جداناپذیر پارت ۴۵از زبان اتلبخندم محو شد جدی نگاهش کردم ...

در مورد فیک جداناپذیر برای کسایی که گیج شدن موضوع از چه قرار...

فیک جداناپذیر پارت ۴۱ادامه ی فلش بکاز زبان آجوماآقای جئون ان...

رمان عشق و نفرت پارت ۲جونگ کوک آت رو بغل کرد و گذاشتش توی ما...

پارت ۱۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط