p
p.1
تهیونگ: آمادهای باز ببازی یا هنوز امید داری؟
ا.ت: خفه شو تهیونگ، دفعه قبل دستم سر خورده بود از رو دسته!
تهیونگ (با نیشخند): آره آره، دسته سر خورد، برق رفت، خورشید چشم زد، سگ همسایه پارس کرد… همه چی مقصر بودن جز مهارت تو!
روی مبل لم داده بود، موهاش ریخته بود روی پیشونیش و با اعتماد بهنفسِ یه ژنرال جنگی، دسته پلیاستیشن رو تو دستش گرفته بود.
بازی شروع شد. صدای شلیک و انفجار بلند شد. هر دو با تمرکز خیره به صفحه بودن.
۵ دقیقه بعد...
تهیونگ: هی... چرا داری منو میزنی؟!
ا.ت: چون تو دو دقیقه قبل کمر شخصیت منو شکستی، دلم خنک شد!
تهیونگ: این انتقام بود؟!
ا.ت: نه عزیزم... این فقط مقدمه بود!
بعد از چند دقیقه...
تهیونگ: نه نه نه! نزن نزن نزن لعنتیییی!
ا.ت: بزن بزن بزن! بزن تا عقدههای دلت خالی شهههه!
تهیونگ از جاش پرید، دسته رو پرت کرد رو کوسن و با حالت مظلومانه گفت:
– ناموساً اینبار تقلب کردی! تو چجوری همیشه یه جون بیشتر داری؟!
ا.ت (با خونسردی): چون من نه تنها عشقت، بلکه کابوست هم هستم!
تهیونگ پوزخند زد، پرید روی مبل کناری و گفت:
– فقط یه چیز میدونه این دنیا رو نجات بده...
ا.ت: چی؟
تهیونگ (دست تو جیب میکنه، یه بسته پاستیل در میاره): صلح پاستیلی.
ا.ت: قبول نیست!
تهیونگ: خب پس آماده باش توی بازی بعدی لهت کنم!
تهیونگ: آمادهای باز ببازی یا هنوز امید داری؟
ا.ت: خفه شو تهیونگ، دفعه قبل دستم سر خورده بود از رو دسته!
تهیونگ (با نیشخند): آره آره، دسته سر خورد، برق رفت، خورشید چشم زد، سگ همسایه پارس کرد… همه چی مقصر بودن جز مهارت تو!
روی مبل لم داده بود، موهاش ریخته بود روی پیشونیش و با اعتماد بهنفسِ یه ژنرال جنگی، دسته پلیاستیشن رو تو دستش گرفته بود.
بازی شروع شد. صدای شلیک و انفجار بلند شد. هر دو با تمرکز خیره به صفحه بودن.
۵ دقیقه بعد...
تهیونگ: هی... چرا داری منو میزنی؟!
ا.ت: چون تو دو دقیقه قبل کمر شخصیت منو شکستی، دلم خنک شد!
تهیونگ: این انتقام بود؟!
ا.ت: نه عزیزم... این فقط مقدمه بود!
بعد از چند دقیقه...
تهیونگ: نه نه نه! نزن نزن نزن لعنتیییی!
ا.ت: بزن بزن بزن! بزن تا عقدههای دلت خالی شهههه!
تهیونگ از جاش پرید، دسته رو پرت کرد رو کوسن و با حالت مظلومانه گفت:
– ناموساً اینبار تقلب کردی! تو چجوری همیشه یه جون بیشتر داری؟!
ا.ت (با خونسردی): چون من نه تنها عشقت، بلکه کابوست هم هستم!
تهیونگ پوزخند زد، پرید روی مبل کناری و گفت:
– فقط یه چیز میدونه این دنیا رو نجات بده...
ا.ت: چی؟
تهیونگ (دست تو جیب میکنه، یه بسته پاستیل در میاره): صلح پاستیلی.
ا.ت: قبول نیست!
تهیونگ: خب پس آماده باش توی بازی بعدی لهت کنم!
- ۴۹.۳k
- ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط