I fell in love with someone P
"I fell in love with someone'' (P109)
کوک : باشه *قهقهقه* خیل خوب باید قطع کنم
ا.ت : به این زودی؟
کوک : خوب راستش....
ا.ت : باشه میدونم الان باید سرت شلوغ باشه پس بعدا کارت تموم شد بهم زنگ بزن
کوک : باشه خدافظ پیشی کوچولو
ا.ت : خدافظ بانی کیوت
کوک : *خنده*
بعد از قطع تلفن گوشی پرت کردم رو تخت...
ا.ت : وااااااااااییییییییییی دارم میمیرم از خستگی یعنی بخاطره این کوچولو انقدر خسته شدم؟ آخه کی میای تو دنیا چرا وجود تو وجود خودم احساس عذاب میده ها؟ اههههههههه لحاف رو سرم انداختم و آروم چشام گرم شد....
از زبان جونگکوک : وقتی تلفن قطع شد...لبخندم رو لبم محو شد.....
یعنی...این کاری که میکنم درست نیست؟
کوک : چن!*اسم زیردست*
" : بله ارباب
کوک : وسایل ها آماده هست؟
" : ......
کوک : نشنیدم
" : بله، ولی....
کوک : هوم
" : احساس میکنم این کاری که میخواید بکنید درست نیس
کوک : به چه دلیل؟
" : ......
کوک : لازم نیس واسم تعیین تکلیف کنی
" بله قربان متوجه شدم.
کوک : بقیه مواد مخدر هنوز پیدا نشدن؟
" نصف مواد ها پیدا شد.
کوک : بعد از پیدا شدن اونارو تو انبار عمارت.......جایگزین کنید
" چشم ارباب
کوک : من دیگه میرم فرودگاه
" چشم ارباب سفر خوشی به خود بگذرید.
کوک : ممنونم
(از این به بعد هیجانی تر میشه فیک فقط به من اعتماد کنید😉💗)
ا.ت" نمیدونم ساعت چند بود که یهو از خواب پریدم....به دور برم نگاه کردم تاریک بود فقط میتونستم نور ماه رو بیرون پنجره ببینم...به ساعت کنار میز تخت نگاه کردم 26 : 3 صبح بود...یعنی جونگکوک الان خوابیده؟ به گوشیم نگاه کردم هیچ رد تماسی نبود....ولی جونگکوک قرار بود بعدا بهم زنگ بزنه.....یه خورده نا امید شدم....ولی شاید کلی کار داشته که یادش رفته زنگ بزنه...به لیست مخاطبین ها رفتم خواستم به جونگکوک زنگ بزنم...ولی...یادم افتاد ساعت از نیمه شب گذشته...پس الان خوابیده...رفتم به سمت پیامک ها....تایپ کردم...«شب بخیر عزیزم!» بعد از تایپ دکمه ی ارسال رو فشردم...گوشی گذاشتم رو میز از جام بلند شدم از اتاق خارج شدم و به سمت عرشه کشتی رفتم...
فردا میرسیم جزیره ججو اونم بدون جونگکوک....ولی گفته بود برمیگرده...اما...امیدوارم زودتر برگرده خیلی دلم واسش تنگ شده...دلم میخواد بهش زنگ بزنم صداشو بشنوم....اههه حتی نتونستم راجب چا اون چیزی بفهمم فقط فهمیدم که دوست جونگکوک بود....از پشتم یهو صدای مین هو شنیدم. به پشتم نگاه کردم که موهاش بهم ریخته بود و داشت خمیازه میکشید پس فهمیدم تازه از خواب بیدار شده...
ا.ت : مین هو!
مین هو : *درحال خمیازه کشیدن* ب....ل....ه...
ا.ت : این وقت شب واسه چی بیدار شدی؟
مین هو : نمیدونم یهو تو خواب راه رفتم سرم خورد به دیوار اینطور از خواب پریدم....
ا.ت : هانول خوابیده؟
ادامه داره....
کوک : باشه *قهقهقه* خیل خوب باید قطع کنم
ا.ت : به این زودی؟
کوک : خوب راستش....
ا.ت : باشه میدونم الان باید سرت شلوغ باشه پس بعدا کارت تموم شد بهم زنگ بزن
کوک : باشه خدافظ پیشی کوچولو
ا.ت : خدافظ بانی کیوت
کوک : *خنده*
بعد از قطع تلفن گوشی پرت کردم رو تخت...
ا.ت : وااااااااااییییییییییی دارم میمیرم از خستگی یعنی بخاطره این کوچولو انقدر خسته شدم؟ آخه کی میای تو دنیا چرا وجود تو وجود خودم احساس عذاب میده ها؟ اههههههههه لحاف رو سرم انداختم و آروم چشام گرم شد....
از زبان جونگکوک : وقتی تلفن قطع شد...لبخندم رو لبم محو شد.....
یعنی...این کاری که میکنم درست نیست؟
کوک : چن!*اسم زیردست*
" : بله ارباب
کوک : وسایل ها آماده هست؟
" : ......
کوک : نشنیدم
" : بله، ولی....
کوک : هوم
" : احساس میکنم این کاری که میخواید بکنید درست نیس
کوک : به چه دلیل؟
" : ......
کوک : لازم نیس واسم تعیین تکلیف کنی
" بله قربان متوجه شدم.
کوک : بقیه مواد مخدر هنوز پیدا نشدن؟
" نصف مواد ها پیدا شد.
کوک : بعد از پیدا شدن اونارو تو انبار عمارت.......جایگزین کنید
" چشم ارباب
کوک : من دیگه میرم فرودگاه
" چشم ارباب سفر خوشی به خود بگذرید.
کوک : ممنونم
(از این به بعد هیجانی تر میشه فیک فقط به من اعتماد کنید😉💗)
ا.ت" نمیدونم ساعت چند بود که یهو از خواب پریدم....به دور برم نگاه کردم تاریک بود فقط میتونستم نور ماه رو بیرون پنجره ببینم...به ساعت کنار میز تخت نگاه کردم 26 : 3 صبح بود...یعنی جونگکوک الان خوابیده؟ به گوشیم نگاه کردم هیچ رد تماسی نبود....ولی جونگکوک قرار بود بعدا بهم زنگ بزنه.....یه خورده نا امید شدم....ولی شاید کلی کار داشته که یادش رفته زنگ بزنه...به لیست مخاطبین ها رفتم خواستم به جونگکوک زنگ بزنم...ولی...یادم افتاد ساعت از نیمه شب گذشته...پس الان خوابیده...رفتم به سمت پیامک ها....تایپ کردم...«شب بخیر عزیزم!» بعد از تایپ دکمه ی ارسال رو فشردم...گوشی گذاشتم رو میز از جام بلند شدم از اتاق خارج شدم و به سمت عرشه کشتی رفتم...
فردا میرسیم جزیره ججو اونم بدون جونگکوک....ولی گفته بود برمیگرده...اما...امیدوارم زودتر برگرده خیلی دلم واسش تنگ شده...دلم میخواد بهش زنگ بزنم صداشو بشنوم....اههه حتی نتونستم راجب چا اون چیزی بفهمم فقط فهمیدم که دوست جونگکوک بود....از پشتم یهو صدای مین هو شنیدم. به پشتم نگاه کردم که موهاش بهم ریخته بود و داشت خمیازه میکشید پس فهمیدم تازه از خواب بیدار شده...
ا.ت : مین هو!
مین هو : *درحال خمیازه کشیدن* ب....ل....ه...
ا.ت : این وقت شب واسه چی بیدار شدی؟
مین هو : نمیدونم یهو تو خواب راه رفتم سرم خورد به دیوار اینطور از خواب پریدم....
ا.ت : هانول خوابیده؟
ادامه داره....
- ۱۸.۸k
- ۲۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط