نادیا چته پناه ولم کن اون امپول چیه میخوای بزنی بهم هااا
نادیا: چته پناه ولم کن اون امپول چیه میخوای بزنی بهم هااااا نکنننن
پناه: نخیر باید کارت تموم شه تو زندگیمو به اتیش کشیدی
نادیا : من؟ اخه من چرا باید زندگیتو به اتیش بکشم من اصلا حالم خوب نبود فراموشی داشتم
#نادیا
داشتم جیغ میزدم که یهو حامی و مامانش و کیوان
ریختن سرش و بردنش بیرون
منم که واقعا حالم خوب نبود مجبور شدن منو ببرن خونه و پناه رو هم بردن استانبول زندان و دیگ نزاشتن به ایران بیاد
رفتیم خونه و من با خیال راحت چشامو بستم
(از زبون نادیا)
از زندگیم چف درس گرفتین؟
اینارو براتون تعریف کردم که متوجه شین باید قوی باشین ، تحت هر شرایطی ، براتون مهم نباشه که اوضاع زندگیتون خوبه یا بده شما ادامه بدین ، ممکنه تو زندگی خودتون عالی باشین
من نادیا هستم ، دختری جوونی که این همه سختی کشید که این شد داستان ، شد یه تجربه ، من با این زندگی که داشتم ، بابام قمار باز بود و مامانم به خاطر اون مرد ، خواهرم که جفتمون باهم بزرگ شدیم اینجوری میخواست خون منو بریزه و نمیتونست پیشرفتمو ببینه ، اما با این حال من با کسی بد رفتاری نکردم بد حرف نزدم حسودی به کسی نکردم و راه خودمو رفتم.
فقط بدونین این همه سختی که میکشیم تهش یه خوبی در انتظاره .
(از زبون حامیم)
از وقتی نادیارو دیدم داستان ما شروع شد ، اون زمانی که اومد تو موسسه ما تست عکاسی داد من دلم لرزید ولی خب نمیتونستم بهش چیزی بگم فکر میکردم قبول نمیکنه
و الان زندگیم شد باهاش بهشت
ممنون که ماجرای منو نادیارو گوش کردین
اگه خوشت اومدع ، لایک کن 😍
پناه: نخیر باید کارت تموم شه تو زندگیمو به اتیش کشیدی
نادیا : من؟ اخه من چرا باید زندگیتو به اتیش بکشم من اصلا حالم خوب نبود فراموشی داشتم
#نادیا
داشتم جیغ میزدم که یهو حامی و مامانش و کیوان
ریختن سرش و بردنش بیرون
منم که واقعا حالم خوب نبود مجبور شدن منو ببرن خونه و پناه رو هم بردن استانبول زندان و دیگ نزاشتن به ایران بیاد
رفتیم خونه و من با خیال راحت چشامو بستم
(از زبون نادیا)
از زندگیم چف درس گرفتین؟
اینارو براتون تعریف کردم که متوجه شین باید قوی باشین ، تحت هر شرایطی ، براتون مهم نباشه که اوضاع زندگیتون خوبه یا بده شما ادامه بدین ، ممکنه تو زندگی خودتون عالی باشین
من نادیا هستم ، دختری جوونی که این همه سختی کشید که این شد داستان ، شد یه تجربه ، من با این زندگی که داشتم ، بابام قمار باز بود و مامانم به خاطر اون مرد ، خواهرم که جفتمون باهم بزرگ شدیم اینجوری میخواست خون منو بریزه و نمیتونست پیشرفتمو ببینه ، اما با این حال من با کسی بد رفتاری نکردم بد حرف نزدم حسودی به کسی نکردم و راه خودمو رفتم.
فقط بدونین این همه سختی که میکشیم تهش یه خوبی در انتظاره .
(از زبون حامیم)
از وقتی نادیارو دیدم داستان ما شروع شد ، اون زمانی که اومد تو موسسه ما تست عکاسی داد من دلم لرزید ولی خب نمیتونستم بهش چیزی بگم فکر میکردم قبول نمیکنه
و الان زندگیم شد باهاش بهشت
ممنون که ماجرای منو نادیارو گوش کردین
اگه خوشت اومدع ، لایک کن 😍
- ۱.۴k
- ۰۴ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط