تو مال منی پارت ۷۲
که یهو یه پیام برام اومد بازش کردم از طرف دوستم بود
د.ا : ا.ت ما تو موقعیت هستیم
ا.ت : ما ؟
د.ا : دوست پسرم هم اینجاست
ا.ت : آها اوکی اومدم بیرون
از سرویس بهداشتی رفتم بیرون و رفتم سمت میزی که به دوستم گفتم برن اونجا رفتم سمتشون
ا.ت : او یونا توهم اینجایی
یونا : اره ناراحت شدی
ا.ت : نه چرا باید ناراحت بشم خواهر عزیزم اینجاست
یونا : معلومه
ا.ت : مثل اینکه شما دوتا زود تر همدیگر رو ملاقات کردید
کوک : اره متاسفانه
یونا : کوکی دلم برات تنگ شده بود ( پرید بغل کوک )
ویو ا.ت
خوشم نمیومد که یونا زیاد به کوک نزدیک بشه چون خیلی هرzه بازی از خودش در میاره دستام رو مشت کردم که اعصبانیتم رو خالی کنم درسته این موقعیت که پیش اومده بود تقصیر خودم بود و باید خودم رو آروم میکردم
تو حال خودم بودم که کوک گفت
کوک: ولی من دلم براتون تنگ نشده بود و اینکه ( از یونا جدا شد و رفت سمت ا.ت ) ترجیح میدم که همسرم رو به جای دختر های دیگه بغل کنم ( دستش رو گذاشت رو کمر ا.ت )
ا.ت به نیم رخ کوک نگاه میکرد و فکر نمیکرد این جوری بشه که کوک برگشت سمت چهره ا.ت
کوک : همسر من زیبا ترین زن دنیا در جهان هست
( نزدیک گوش ا.ت شد و گفت )
کوک : البته هنوز دختری هنوز خانم نشدی
ا.ت بعد از شنیدن حرف کوک از خجالت نمیدونست کجا بره و سعی کرد تو چشمای کوک نگاه نکنه ولی کوک همش چشمش به ا.ت بود
ا.ت : خب بچه ها بیایید بازی کنیم
د.ا : اره نظر منم همینه
یونا : بیایید جرعت حقیقت بازی کنیم
ا.ت : اره خوبه
د.ا : آقای جئون نظر شما چیه ؟
کوک : هم نظرم با هاتون
د.ا : خیلی هم عالی
د.ا : اولش که باهاتون هم کلام شدم فکر کردم آدم سردی هستید ولی خب الان بهتر شدید
کوک : همش بخاطر وجود ا.ت کنار شماست اگر ا.ت کنار شما خوشحال باشه منم خوشحالم
ا.ت با یه لبخند مصنوعی رفت سمت کوک و در گوشش گفت
ا.ت : کوک لطفا بس کن هم داری خجالتم میدی هم یکم داره از زیاد رمانتیک بودنت حالم بد میشه
کوک : تازه اولشه
ا.ت : چی ؟؟
کوک : بریم بشینیم بیب
ا.ت : خودااااا چرا آخه باید آنقدر زیاده روی کنه این مثلا مافیا باید سرد رفتار کنه خوداا ( تو دلش )
از زبان راوی
بچه ها نشستن و بازی رو شروع کردن
چند دست به ترتیب باهم بازی کردن اولین دست
دوست ا.ت و یونا بودن
دومین دست دوست پسر دوست ا.ت و کوک بودن
سومین دست ا.ت و یونا بودن
و چهارمین دست کوک و دوست ا.ت بودن و زمان عملی کردن نقشه اول ا.ت بود
د.ا : خب آقای جئون جرعت یا حقیقت؟
کوک : جرعت
ا.ت تو دلش خدا رو شکر کرد که کوک جرعت رو انتخاب کرد به دوستش علامت داد که سوال مخصوص رو از کوک بپرسه و منتظر واکنش کوک موند
د.ا : خب آقای جئون یونا رو ببوس
کوک: باشه
ا.ت ویو
شک شدم ،کوک رفت سمت یونا و در فاصله چند سانتی صورتش بود که یهو ...
د.ا : ا.ت ما تو موقعیت هستیم
ا.ت : ما ؟
د.ا : دوست پسرم هم اینجاست
ا.ت : آها اوکی اومدم بیرون
از سرویس بهداشتی رفتم بیرون و رفتم سمت میزی که به دوستم گفتم برن اونجا رفتم سمتشون
ا.ت : او یونا توهم اینجایی
یونا : اره ناراحت شدی
ا.ت : نه چرا باید ناراحت بشم خواهر عزیزم اینجاست
یونا : معلومه
ا.ت : مثل اینکه شما دوتا زود تر همدیگر رو ملاقات کردید
کوک : اره متاسفانه
یونا : کوکی دلم برات تنگ شده بود ( پرید بغل کوک )
ویو ا.ت
خوشم نمیومد که یونا زیاد به کوک نزدیک بشه چون خیلی هرzه بازی از خودش در میاره دستام رو مشت کردم که اعصبانیتم رو خالی کنم درسته این موقعیت که پیش اومده بود تقصیر خودم بود و باید خودم رو آروم میکردم
تو حال خودم بودم که کوک گفت
کوک: ولی من دلم براتون تنگ نشده بود و اینکه ( از یونا جدا شد و رفت سمت ا.ت ) ترجیح میدم که همسرم رو به جای دختر های دیگه بغل کنم ( دستش رو گذاشت رو کمر ا.ت )
ا.ت به نیم رخ کوک نگاه میکرد و فکر نمیکرد این جوری بشه که کوک برگشت سمت چهره ا.ت
کوک : همسر من زیبا ترین زن دنیا در جهان هست
( نزدیک گوش ا.ت شد و گفت )
کوک : البته هنوز دختری هنوز خانم نشدی
ا.ت بعد از شنیدن حرف کوک از خجالت نمیدونست کجا بره و سعی کرد تو چشمای کوک نگاه نکنه ولی کوک همش چشمش به ا.ت بود
ا.ت : خب بچه ها بیایید بازی کنیم
د.ا : اره نظر منم همینه
یونا : بیایید جرعت حقیقت بازی کنیم
ا.ت : اره خوبه
د.ا : آقای جئون نظر شما چیه ؟
کوک : هم نظرم با هاتون
د.ا : خیلی هم عالی
د.ا : اولش که باهاتون هم کلام شدم فکر کردم آدم سردی هستید ولی خب الان بهتر شدید
کوک : همش بخاطر وجود ا.ت کنار شماست اگر ا.ت کنار شما خوشحال باشه منم خوشحالم
ا.ت با یه لبخند مصنوعی رفت سمت کوک و در گوشش گفت
ا.ت : کوک لطفا بس کن هم داری خجالتم میدی هم یکم داره از زیاد رمانتیک بودنت حالم بد میشه
کوک : تازه اولشه
ا.ت : چی ؟؟
کوک : بریم بشینیم بیب
ا.ت : خودااااا چرا آخه باید آنقدر زیاده روی کنه این مثلا مافیا باید سرد رفتار کنه خوداا ( تو دلش )
از زبان راوی
بچه ها نشستن و بازی رو شروع کردن
چند دست به ترتیب باهم بازی کردن اولین دست
دوست ا.ت و یونا بودن
دومین دست دوست پسر دوست ا.ت و کوک بودن
سومین دست ا.ت و یونا بودن
و چهارمین دست کوک و دوست ا.ت بودن و زمان عملی کردن نقشه اول ا.ت بود
د.ا : خب آقای جئون جرعت یا حقیقت؟
کوک : جرعت
ا.ت تو دلش خدا رو شکر کرد که کوک جرعت رو انتخاب کرد به دوستش علامت داد که سوال مخصوص رو از کوک بپرسه و منتظر واکنش کوک موند
د.ا : خب آقای جئون یونا رو ببوس
کوک: باشه
ا.ت ویو
شک شدم ،کوک رفت سمت یونا و در فاصله چند سانتی صورتش بود که یهو ...
- ۳۴.۶k
- ۲۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط