کتابو بست گذاشت روی میز

کتابو بست گذاشت روی میز؛
+ تو نِمیخوای یه چایی بدی به ما؟
تلویزیون رو خاموش کردم از جام بلند شدم و گفتم
- درسته قهریم ولی چه کنم با این دلِ از همه جا بیخبر.
+ ای بابا ناز نکن دیگه..
- مَن ناز نکنم کی ناز کنه؟
داشتم چایی میریختَم صدایِ پاشو از پشتِ سرم شنیدم. سریع برگشتم دیدم دو قدمیم ایستاده..!
پشتِ چشم نازک کردم گفتم
- امرِتون؟
+ میشه کنارِ چاییاتون به جا قند ماچ بذارین؟
از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون از پیشنهادِش خیلیم بدم نیومد..
- حواسِت کجاست قهریما. وقتی قهریم باید بیای ماچُ بگیری..!
سرشو به نشونه‌یِ موافق بودن تکون داد.. چشماشو بست و شروع کرد به شِمردن
+ یک.. دو..
به سه نرسیده فرار کردم. کلِ خونه رو زیر و رو کردیم.. مثلِ دو تا بچه که گرگم به هوا بازی میکنن همونقدر ذوقِ گرفتنِ همو داشتیم..
از پشت بازومو گرفت، کشیدم سمتِ خودش یه چرخ زدم و افتادم کنجِ بغلش.. قبل از اینکه دست به کار بشه، کنارِ پیشونیش رو بوسیدم..
گفت:
+ میدونی که؟
- چی رو؟
دست کرد لایِ موهام سرش رو آورد جلوتر..
+ اینکه عاشقتم دیگه..
- بگم؟
فکر کرد شک دارم به عشقِش.. اخم کرد گفت:
+ چی رو؟
- اینکه عاشقتَم دیگه..
خندید و گفت:
+ زن این چایی ما چیشد پس؟
ادایِ زنایِ هول کرده رو در آوردم
- ای وای الان میارم براتون آقا..
داشتم میرفتم تو آشپز خونه بدجنسیم گل کرد برگشتم گفتم:
- آها راستی قند نیارم دیگه؟؟
"خندید و خنده‌اش شیرینیِ تمامِ زندگی‌ام شد..!"❤


خیلی قشنگـه این مـتن ...
دیدگاه ها (۴)

به چی فک میکنی احمق.خر نباش الاغ جانموضوعِ فکرت اینجاست..بیا...

آخر تا کی باید انتظار تو را بکشم ؟!تا کی می توان شب ها را بی...

Just imagine this moment one minute ..

کم سن و سال تر که بودم عاشقِ فوتبال بودم...خانوم جون خدابیام...

/ℛℐ𝒩𝒢 ℳ𝒜𝒮𝒦/ᴾᵃʳᵗ ¹⁵..و اون سریع فشار دستاش رو دورم کم کرد و ب...

HENTAI :: AKUTAGAWA ♡ ATSUSHI(درخواستی)ویو :: آتسوشیامروز که...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط