عاشق یه خلافکار شدم پارت
عاشق یه خلافکار شدم پارت ۲۶
تهیونگ : ههه...
ا.ت : ها چیه ؟
تهیونگ : خیلی کیوتی
ا.ت : اممم
تهیونگ : فک کردی میخوام چیکار کنم ؟
هنگ کردم
یعنی شوخی بود ؟
ا.ت : بی مزه
تهیونگ : مچتو گرفتم...پس میخواستی ببوسمت ها ؟
ا.ت : چی..نه نه کی گفته ؟
تهیونگ : هروقت بخوای میتونم انجامش بدم خجالت نکش
ا.ت : واقعا ؟
تهیونگ : اوهوم...حالا کی اینجا بوس میخواد ؟
ا.ت : منننننن (کیوت میگی)
تهیونگ : (خنده)
واییی بازم از اون لبخندا زد
با هربار دیدن لبخنداش انگار دوباره متولد میشم
(خودم دارم مینویسم ذوق مرگ شدم)
بدون مکث لباشو گذاش روی لبامو به آرومی میبوسیدم
فرقش با دفعه های قبل این بود که اینبار همکاری میکردم
چند دیقه بعد خودشو ازم جدا کرد
بغلم کرد
تهیونگ : ا.ت ؟
ا.ت : هوم ؟
تهیونگ : عاشقتم
ا.ت : منم
با این حرفم بیشتر توی بغلش غرقم کرد
تهیونگ : الان میتونی بری برام غذا درست کنی
ا.ت : باشه
از بغلش اومدم بیرون و از اتاق خارج شدم
رفتم سمت آشپزخونه و مشغول شدم
ا.ت : به به ببین چه کردم
بوی دوکبوکی ای که درست کردم تو کل عمارت پیچید
غذا رو کشیدم و بردم روی میز و به خدمتکار گفتم تهیونگو صدا بزنه
خودمم نشستم منتظر تا بیاد
سرگرم بازی با چاپستیکام بودم که با افتادن سایه روی میز به خودم اومدم
سرمو گرفتم بالا و با چهره ی جذاب تهیونگ مواجه شدم
ا.ت : سلام
تهیونگ : سلام
ا.ت : بیا بشین
تهیونگ : باشه
اومد و نشست پشت میز
شروع کردیم به خوردن
وقتی غذاش تموم شد با اخم بهم نگاه کرد
ا.ت : بد شده نه ؟
تهیونگ : نه اصلا
ا.ت : چرا اینطوری نگاه میکنی پس ؟
تهیونگ : چطور میتونی انقدر خوب غذا درست کنی ؟
ا.ت : (خنده)
ادامه دارد...
مرسی که صبر میکنین ♡
تهیونگ : ههه...
ا.ت : ها چیه ؟
تهیونگ : خیلی کیوتی
ا.ت : اممم
تهیونگ : فک کردی میخوام چیکار کنم ؟
هنگ کردم
یعنی شوخی بود ؟
ا.ت : بی مزه
تهیونگ : مچتو گرفتم...پس میخواستی ببوسمت ها ؟
ا.ت : چی..نه نه کی گفته ؟
تهیونگ : هروقت بخوای میتونم انجامش بدم خجالت نکش
ا.ت : واقعا ؟
تهیونگ : اوهوم...حالا کی اینجا بوس میخواد ؟
ا.ت : منننننن (کیوت میگی)
تهیونگ : (خنده)
واییی بازم از اون لبخندا زد
با هربار دیدن لبخنداش انگار دوباره متولد میشم
(خودم دارم مینویسم ذوق مرگ شدم)
بدون مکث لباشو گذاش روی لبامو به آرومی میبوسیدم
فرقش با دفعه های قبل این بود که اینبار همکاری میکردم
چند دیقه بعد خودشو ازم جدا کرد
بغلم کرد
تهیونگ : ا.ت ؟
ا.ت : هوم ؟
تهیونگ : عاشقتم
ا.ت : منم
با این حرفم بیشتر توی بغلش غرقم کرد
تهیونگ : الان میتونی بری برام غذا درست کنی
ا.ت : باشه
از بغلش اومدم بیرون و از اتاق خارج شدم
رفتم سمت آشپزخونه و مشغول شدم
ا.ت : به به ببین چه کردم
بوی دوکبوکی ای که درست کردم تو کل عمارت پیچید
غذا رو کشیدم و بردم روی میز و به خدمتکار گفتم تهیونگو صدا بزنه
خودمم نشستم منتظر تا بیاد
سرگرم بازی با چاپستیکام بودم که با افتادن سایه روی میز به خودم اومدم
سرمو گرفتم بالا و با چهره ی جذاب تهیونگ مواجه شدم
ا.ت : سلام
تهیونگ : سلام
ا.ت : بیا بشین
تهیونگ : باشه
اومد و نشست پشت میز
شروع کردیم به خوردن
وقتی غذاش تموم شد با اخم بهم نگاه کرد
ا.ت : بد شده نه ؟
تهیونگ : نه اصلا
ا.ت : چرا اینطوری نگاه میکنی پس ؟
تهیونگ : چطور میتونی انقدر خوب غذا درست کنی ؟
ا.ت : (خنده)
ادامه دارد...
مرسی که صبر میکنین ♡
- ۴۳۱
- ۰۳ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط