شب در برکهای آرام

شب در برکه‌ای آرام
که ماه را در آغوش گرفته بود
ماهی کوچک قرمز
از دریا می‌گفت
و از رویاهایش
و پرنده‌‌ای کوچک در جوابش می‌گفت
تو که در قفس نیستی
باله هم که داری
چرا پرواز نمی‌کنی ؟!!!

#یعقوب_رستمی_ثالث
دیدگاه ها (۲)

‌‌پایان التهاب،شروع نگاه توست...من یک کویر تشنگی ام،جویبار ش...

من در تنهایی در عشقدر چشم معشوقه‌های مستخویشتن خویش را می‌جو...

مـایهٔ راحت و آسایش دل بودی تو تا برفتی تو دلم هیچ نَیاسود ب...

میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز!فکرش را بکن، خو...

چقدر جنگلا خوسی، ملت واسی خستا نبوسی، می جان جاناناترا گوما ...

خیال داشتنتمثل یک شب آرام و رویایی استکه ستاره ها در آن می ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط