سلطنت راز آلود
//سلطنت راز آلود//
پارت 19
با نگریستن در چشمانت از خود بی خود شده ام
عشقت هم چون بهاری بر زندگی ام تابید نه هوس بلکی اشتیاق وصف ناپذیر برای خواستن دارم
بعد از خواندن این قطعه از کتاب اش نگاهش را از پنجره بزرگ اتاق به بیرون داد کلماتی که در کتاب ها و رمان میخواد با چیزای های که از کودکی یاد گرفته بود فرقی بسیار داشتن
عشقت، دوست داشتن محبت کردن و چیز های زیادی دیگری که از محالات زندگی او بودن سال ها بود که تپیدن قلب را حس نمیکردم اما حال با دیدن آن دوشیزه قلب اش با ذوقی فراوان میکوبید
با وارد شدن ماتیاس به اتاق لبخند کم رنگی که تا آن لحظه روی لبهایش نشست بود را جم کرد و دوباره نگاهی جدی و خنثی به چهره اش گرفت
ماتیاس : عالیجناب ملکه میلانا اجازه ورود میخواهن
شاهزاده لای کتاب از را بست و را روی میز گذاشت
جیمین : باشه بگو بیاد
به صندلی اش تکیه داد و انگشتانش را توی هم گره زد [ اسلاید ۲ ]
و با همان چهره جدی و خنثی خطاب به مادر بزرگ اش گفت
جیمین : چی باعث شده به اينجا بیایید
ملکه میلانا درحال که نگاهی کلی به اتاق کار سلطنتی که برای پادشاه قبلی بود انداخت و خطاب به شاهزاده گفت
م/میلانا : هیچ چیزی را از اینجا عوض نکردین انگار قصد دارید که پادشاهی قدرت مند همانند پدرت بشوی
ملکه روی صندلی که جلوی شاهزاده قرار داشت نشست
شاهزاده با لحنی جدی خطاب بهش گفت
جیمین : خودتون میدونید که قبل از پدرم هم من به اندازه کافی قدرت داشتم من هیچ وقت مثل پدرم نمیشم
م/میلانا : درسته ولی باید چیزی رو که به پدرت گفتم به تو هم بگم
این به سلاح سلطنته
ملکه میلانا مکث کوتاهی کرد و بعد از کمی فکر کردن لحنش را صاف کرد
م/میلانا : محبت نکن و اجازه ندهید کسی بهتون محبت کند چون ممکن هست قلب تان نرم بشود در های قلب تون را برای هیچ کس باز نکنید
اجازه ندهید عشق هیچ دوشیزه به قلب تون نفوذ کند
چون هر کس که بهتون نزدیک میشود فقد بخاطر قدرت نه چیزه دیگری
شاهزاده بدون تعقیر توی نگاه یا لحنش کمی به جلو خم شد و دستانش را روی میز گذاشت
جیمین : من نیازی به دونستن چیزی ندارم من پدرم نيستم و از این به بعد نظراتون را برای خودتو نگهدارید
ملکه میلانا که از لحن و شاهزاده تعجب کرد بود از روی صندلی بلند شد
م/میلانا : این به نفع شماست این را به وقتش میفهمید
بعد از این حرف از اتاق خارج شد شاهزاده با نفس عمیقی کشید و دوباره به صندلی اش تکیه داد در کسری از ثانیه ماتیاس وارد اتاق شد و تعظيم کوتاهی کرد
ماتیاس : عالیجناب مشکلی پیش اومده
شاهزاده با عصبانیت دستش را روی میز کوبيد و با لحن غضبناک گفت،
[ اسلاید ۲ اتاق کار شاهزاده ]
پارت 19
با نگریستن در چشمانت از خود بی خود شده ام
عشقت هم چون بهاری بر زندگی ام تابید نه هوس بلکی اشتیاق وصف ناپذیر برای خواستن دارم
بعد از خواندن این قطعه از کتاب اش نگاهش را از پنجره بزرگ اتاق به بیرون داد کلماتی که در کتاب ها و رمان میخواد با چیزای های که از کودکی یاد گرفته بود فرقی بسیار داشتن
عشقت، دوست داشتن محبت کردن و چیز های زیادی دیگری که از محالات زندگی او بودن سال ها بود که تپیدن قلب را حس نمیکردم اما حال با دیدن آن دوشیزه قلب اش با ذوقی فراوان میکوبید
با وارد شدن ماتیاس به اتاق لبخند کم رنگی که تا آن لحظه روی لبهایش نشست بود را جم کرد و دوباره نگاهی جدی و خنثی به چهره اش گرفت
ماتیاس : عالیجناب ملکه میلانا اجازه ورود میخواهن
شاهزاده لای کتاب از را بست و را روی میز گذاشت
جیمین : باشه بگو بیاد
به صندلی اش تکیه داد و انگشتانش را توی هم گره زد [ اسلاید ۲ ]
و با همان چهره جدی و خنثی خطاب به مادر بزرگ اش گفت
جیمین : چی باعث شده به اينجا بیایید
ملکه میلانا درحال که نگاهی کلی به اتاق کار سلطنتی که برای پادشاه قبلی بود انداخت و خطاب به شاهزاده گفت
م/میلانا : هیچ چیزی را از اینجا عوض نکردین انگار قصد دارید که پادشاهی قدرت مند همانند پدرت بشوی
ملکه روی صندلی که جلوی شاهزاده قرار داشت نشست
شاهزاده با لحنی جدی خطاب بهش گفت
جیمین : خودتون میدونید که قبل از پدرم هم من به اندازه کافی قدرت داشتم من هیچ وقت مثل پدرم نمیشم
م/میلانا : درسته ولی باید چیزی رو که به پدرت گفتم به تو هم بگم
این به سلاح سلطنته
ملکه میلانا مکث کوتاهی کرد و بعد از کمی فکر کردن لحنش را صاف کرد
م/میلانا : محبت نکن و اجازه ندهید کسی بهتون محبت کند چون ممکن هست قلب تان نرم بشود در های قلب تون را برای هیچ کس باز نکنید
اجازه ندهید عشق هیچ دوشیزه به قلب تون نفوذ کند
چون هر کس که بهتون نزدیک میشود فقد بخاطر قدرت نه چیزه دیگری
شاهزاده بدون تعقیر توی نگاه یا لحنش کمی به جلو خم شد و دستانش را روی میز گذاشت
جیمین : من نیازی به دونستن چیزی ندارم من پدرم نيستم و از این به بعد نظراتون را برای خودتو نگهدارید
ملکه میلانا که از لحن و شاهزاده تعجب کرد بود از روی صندلی بلند شد
م/میلانا : این به نفع شماست این را به وقتش میفهمید
بعد از این حرف از اتاق خارج شد شاهزاده با نفس عمیقی کشید و دوباره به صندلی اش تکیه داد در کسری از ثانیه ماتیاس وارد اتاق شد و تعظيم کوتاهی کرد
ماتیاس : عالیجناب مشکلی پیش اومده
شاهزاده با عصبانیت دستش را روی میز کوبيد و با لحن غضبناک گفت،
[ اسلاید ۲ اتاق کار شاهزاده ]
- ۹.۵k
- ۳۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط