بگذار

بگذار
#دوستت
داشته باشم
از شانه هایت سرگیجه بگیرم
از دست هایت که کمربند ایمنی ام هستند
در همه جا
بگذار از تو بگویم
از #تووبنویسم
در سپیدترین گوشه ی این کاغذ
و شعر دیوانه ای باشد
که ما برایش در تیمارستان گل می بریم ...
دیدگاه ها (۳)

خسته‌ام از بازیِاین پنجره‌ی وابستهمی‌روم از شهر توبا سوتِ قط...

یکم طولانیهولیعالیهه😢

#دوستت_دارممثل تشنه که عبادت آب رامثل ماه که برکه ی باران را...

خواب نمیبَرد مرا ؛ یار نمیخَرد مرامرگ نمیدَرد مرا ؛ آه چه بی...

امشباز دنیا یک پنجره ی نیمه بازرو به مهتاب میخواهم!که دست عط...

می خواهم با تو باشم ...تویِ یک اتاقِ ساده ی کاهگلی ،با پنجره...

رها🍂 من می توانم در چشمانت خیره شوم و بدون به زبان آوردن کلم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط