تنها چند دقیقه

تنها چند دقیقه...
تنها و تنها چند دقیقه مانده تا شب میلادت! قلبها در تپش, سینه ها غرق شور, دست ها آماده ی سرور,دیده ها اما گریان... کاش این دقایق بهشتی هیچ گاه تمام نشوند, کاش زمان بایستد و تا همیشه ی تاریخ مسرور جشن میلادت باشیم!یک سال چشم انتظاری به سر رسیده و باز روز میلاد تو نزدیک است.پدر! در شور و شعف غرقیم اما, در لا به لای این جشن ها و چراغانی ها یادت را از خاطر نمیبریم, خورسند میلادت هستیم اما, دردمند غیبتت! در تکاپوی این بزم شادی دعا برای ظهورت را فراموش نخواهیم کرد... به یاد داریم اشک غربت و آه تنهایی و نگاه مظلومانه ات را... پدر! فراموش نخواهیم کرد تمام صفای این جشن ها به یمن قدوم مبارک توست. از یاد نمیبریم که فرمودی برای ظهورم دعا کنید... این دستها را میبینی؟ آماده اند تا برایت دعا کنند! این چشمها, لحظه شماری میکنند تا برای ظهورت بگریند, دلم بی قرار بی قرار منتظر است, به راه نشسته تا بساط اشک و گریه اش را پهن کند و یک دل سیر برایت بگوید از دردها و رنج هایش... پدر! نمیدانم در آسمانها چگونه میلادت را جشن میگیرند اما, ما در این پایین با اشک و دست دعا و نیایشمان ملتمسانه ظهورت را آرزو میکنیم. پدر آمده ایم تا بگوییم： فرزندان بدی هستیم اما... بیشتر از همیشه دوستت داریم! میلادت مبارک پدر