چندشاتی جونگکوک(پارت۴)

سرش که روی پاهاش موند،
ا/ت تکون نخورد.

نه دستش رفت بالا،
نه عقب کشید.
فقط همون‌جا موند
و نفس کشیدن یادش رفت.

سنگینیِ سرش واقعی بود.
گرم.
خسته.

جونگکوک نفسش نامنظم شد.
نه گریه،
نه هق‌هق.
فقط نفس‌هایی که می‌لرزیدن
و برمی‌گشتن توی سینه.
اما اشکی که از چشمش میریخت...

ا/ت به روبه‌رو خیره موند.
به تاریکی.
به هیچ.

بارون هنوز می‌بارید.
اما دیگه صداش مهم نبود.

چند ثانیه گذشت.
یا چند دقیقه.
هیچ‌کدوم نمی‌دونستن.

دست ا/ت خیلی آروم،
بی‌اینکه فکر کنه،
روی موهای خیسش نشست.

نه نوازش.
نه دل‌داری.
فقط تماس.

جونگکوک یه نفس عمیق کشید
و همون‌جا
بی‌حرکت موند.

سکوت هنوز بود.
سنگین.
پر.

ولی دیگه خالی نبود.

جونگکوک یه ذره سرشو تکون داد.
نه از جسارت.
نه از شجاعت.
فقط مطمئن شد هنوز اونجا هست.

ا/ت خیلی آروم انگشتش رو گذاشت روی دست جونگکوک.
نه فشار، نه حرکت واضح.
فقط لمسِ کوچیک و لرزون که می‌گفت: «منم اینجام.»

جونگکوک نفسش رو فرو داد.
یه صدا، آروم و لرزون، از گلوی خیسش اومد:
«ب‌بخش…»

و دوباره سکوت.
ولی این سکوت، یه ذره نزدیک‌ترشون کرد.
یه ذره واقعی‌تر.

بارون هنوز می‌بارید،
قطره‌ها روی شیشه می‌خوردن، روی زمین می‌ریختن، روی موهای خیس جونگکوک می‌چکید.
و توی همین سکوت،
یه چیزی شروع شد.
یه چیز خیلی کوچک،
ولی واقعی.

ادامه دارد....

کامنتاتونو ببینممممممممممم
ببخشید دیر کردم خوشگلااااااا
یکم زمان از دستم در رفتتت
قول میدم زود زود بزارممم
بهههه شرطی که حمایت کنینننن
الان بعد از یک ماه که دو پارت اولو اپلود کردم هنوز لایکاش ۲۰ تا نشدننن😭😭
دیدگاه ها (۳)

چندشاتی جونگکوک(پارت۳)

صدتاییمون مبارکککککک👀🎀

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁵⁷اروم تو راه رو عمارت راه میرفتم... تمام ف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط