با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج

.......
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای «قلب» مرا برده به تاراج

ای موی پریشان تو دریای خروشان
بگذار مرا غرق کند این شب مواج

یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج

ای کشته ی سوزانده ی بر باد سپرده
جز عشق نیاموختی از قصه ی حلاج

یک بار دگر کاش به ساحل برسانی
صندوقچه ای را که رها گشته در امواج....
دیدگاه ها (۴)

.....مستم از جام لبت انگور می خواهی چه کار تو خودت نوری عزیز...

....‌آنچنان زیبا تومیخندی که جادو میشوممثل یک کودک دمادم پر ...

........حال من خوب است اما با تو بهتر می شومآخ ... تا می بین...

.....‍ ذکر خیرت در دلم هست و کنارم نیستیکاسه ای لبریزم و صبر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط