و رفتم

...
و رفتم.....
بسمتی که مرا میخواند....
به سویی که زندگی نام داشت....
نمایش ان ها تمام شده بود و تماشگری که من باشم صحنه را ترک کردم....
اما این آغاز یک سکانس دیگر از تئاتر بود....
تئاتری به نام زندگی که سناریوری عجیبش را پیش رویم گذاشتند....
و حالا منی که فقط نشستم و بازی بازیگران را تماشا کردم،محکومم....
محکوم به ننشستن و تقلا، به فقط نظاره گر بودن نه و عامل بودن.....
و منی که زندگی را چون نشستن بروی صندلی های سینما دانستم....
عروسکی میشوم در دستان روزگار برای اجرای خیمه بازی به نام زندگی....
اشتباه میپنداشتم زندگی را.....
.
. #فاطمه_پورحاتم
دیدگاه ها (۸)

کی گفته تنهایی بده؟!...بنظرم تنهایی خیلیم خوبه...میدونی اینو...

سکوت کن....و گوش بسپار به آوای دلنشین طبیعت....و چشمانت را خ...

گـاهی قالیـچه تنهـایی ات رو به دوش مـیندازی....میکـشانیش و م...

امیدوارم در اینده نه چندان دور یه شاعر و نویسنده عالی بشی عز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط