فیک ددی روانی من

فیک ددی روانی من
پارت : ۴۰
کوک لحظه ای مکث کرد و گفت : تو ... چه مرگته؟
ویو ا.ت :
دیگه نمیتونستم تو چشماش نگاه کنممم با دستش صورتمو نگه داشته بود و نمیزاشت صورتمو تکون بدم نگاهمو ازش دزدیدم که بازم نتونستم پس چشمامو بستم که کوک گفت : هی ... چرا چشماتو میبندی؟ چشماتو باز کن و تو چشمام نگاه کن !
وای نمیتونممممم لعنتی چرا جذابی اخه .... نمیتونم دیگه جلوی خودمو بگیرم !
پس فریاد زدم : نمیتونم تو چشمات نگاه کنممممممم (داد)
کوک دستش رو شُل ‌کرد که سریع سرم رو چرخوندم و با خجالت و به سرعت از جام بلند شدم و اومدم برم بیرون که کوک دستش رو گذاشت جلوم و نزاشت برم در عین حال داشت نگاهم می کرد ...
کوک : کجا دختر کوچولو! اوله صبحه ها !
ا.ت : خب ؟!
کوک : خب بزار بهت بگم که ... من همیشه اول صبح ها ازت بوس میخوام !
ا.ت : ...
کوک : زود ‌... تند ... سریع !
ا.ت آروم سرش رو برد سمت صورت کوک و آروم گونه ی کوک رو بوسید !
اما کوک عصبی بهش نگاه کرد و گفت : میدونی که من لبات رو میخوام ؟!
ا.ت : آره... صبر ک ..
که بخاطر بوسیدن لباش توسط کوک حرفش نصفه موند !
کوک آروم دستش رو گذاشت روی کمر باریک ا.ت و محکم لبای ا.ت رو می مَکید کمی گذشت و از ا.ت جدا شد !
ا.ت لباش قرمز پررنگ نزدیک کبودی و گونه هاش از خجالت قرمز شده بود .. کوک به ا.ت خیره نگاه می‌کرد که ا.ت حرف زد ...
ا.ت : ... مع...معذرت م... می....میخوام ... ق...قربان
کوک : معذرت ؟! قربان؟!
ا.ت : ب...ب...بله !
کوک : وای میشه لکنت نگیری؟ خیلی بدم میاد!
ا.ت : ب..ببخشید!
کوک : هوووووووفففففففف
ا.ت شرمنده و خجالت زده سرش رو انداخته بود پایین آروم سرش رو بلند کرد و گفت : قربان ... بریم صبحانه حالتون عوض شه؟!
کوک : ممنون من صبحانه ام رو خوردم !
ا.ت : ببخشین جسارتا... چی خوردید؟!
کوک نگاهی به لبای ا.ت میکنه و لبخندی میزنه ا.ت سریع میفهمه و از خجالت سرش رو میندازه پایین !
کوک : از اینا گذشته ... باید به یسری کار اداری برسم
کوک اومد از اتاق خارج شه ولی در گوش ا.ت وایستاد و آروم لب زد : اینکه لکنت بگیری ... یا رسمی حرف بزنی و یا از همه بدتر ازم بترسی و فاصله بگیری ... بدترین جسارته!
سعی کن درستش کنی ... چون اصلا خوشم نمیاد ... آها راستی ... خجالت هم نکش ... اینا رو درست میکنی وگرنه ... به روش خودم درست میکنم !
ا‌.ت بی صدا و حرف به مستقیم با ترس و تعجب و خوشحالی و نگرانی و سر درگمی و هزاران حس عجیب و غریب دیگه خیره شده بود که کوک آروم در گوش ا.ت میخنده و میگه : فعلا ... میبینمت بیبی گرل !
ا.ت بی صدا به رو به رو خیره شد که کوک رفت چند دقیقه بعد از رفتن کوک پاهای ا.ت شُل شدن و اون افتاد زمین ... آروم و بی صدا اشک می‌ریخت و دستش رو جلوی دهنش گرفته بود که صداش بلند نشه که از شانس بَدش ....


مايل به حمایت بیب ¿
دیدگاه ها (۴۸)

فیک ددی روانی من پارت : ۴۱ که یهو خدمتکاری وارد اتاق شد(چیه ...

فیک ددی روانی من پارت : ۴۲ کوک : ا.ت کجاستتت؟تهیونگ: من متاس...

فیک ددی روانی من پارت : ۳۹ ا.ت رفت روی تخت که کوک هم روی تخت...

فیک ددی روانی من پارت : ۳۸کوک : فکر کنم یکی یادش رفته منو دع...

پارت ۸۲ فیک ازدواج مافیایی

سناریو بیبی مانستر

"سرنوشت "p,30...۱۰ مین بعد ....ماشین جیهوپ جلوی کلبه ی چوبی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط