شاهنامه کیخسرو

#شاهنامه #۵۸ #کیخسرو
وقتی کیخسرو نزد کاووس رسید شاه بسیار شاد شد و به استقبالش رفت گفت : هرچه دارم از آن توست . تمام پهلوانان به خدمت خسرو گردن نهادند به جز طوس
. گودرز عصبانی شد و گیو را نزد طوس فرستاد و گفت به او بگو . چرا از فرمان شاه سرمی پیچی؟ طوس پاسخ داد رضایت ندارم که کسی از نژاد افراسیاب بر تخت نشیند . ماجرا را برای گودرز تعریف کرد. گودرز آشفته شد ونزد طوس رفت .
کاووس هر دو طرف را خواست . طوس به شاه گفت : اگر شاه میخواهد تاجش را واگذار کند باید به فرزندش فریبرز بدهد .
گودرز گفت : در جهان کسی چون سیاوش نبوده و خسرو هم فرزند اوست . در ایران و توران مردی چون او نیست
طوس گفت :تو از نژاد شاهان نیستی و پدرت آهنگری بیش نبود و به فرمان ما بود که سالار شد .
گودرز پاسخ داد : از آهنگری ننگ ندارم انسان باید خرد داشته باشد . من از فرزندان کاوه آهنگرم فریدون به خاطر کاوه بود که سرافراز شد و کاوه ستون شاهی او بود . سپس به کاووس گفت : دو فرزند را بیاور و ببین کدام سزاوارترند . کاووس گفت: باید هر دو با سپاهیان به دژی به نام دژ بهمن بروند . آنجا ایزدپرستان از دست اهریمن در رنج هستند هر کدام که اهریمن را شکست داد تخت شاهی را به او می سپارم
سپس نامه را به نیزه زد و به گیو داد و گیو آن نامه را به دیوار دژ کوبید . نامه ناپدید شد و ناگهان خروشی برخاست و دیوار دژ ترک خورد . خسرو گفت : دژ را تیرباران کنند . بسیاری به خاک افتادند و پس از آن روشنی سرزد و تیرگیها ناپدید شد و دیوان رفتند و در دژ پیدا شد. خسرو و گودرز داخل دژ شدند و شهری دیدند . خسرو گفت آنجا گنبدی بنا کنند و آذرگشسپ را در آن قرار دهند و موبدان آنجا باشند و به ستایش حق بپردازند . پس از یکسال خسرو با لشکریان به ایران بازگشتن

وقتی کاووس از فتح خسرو باخبر شد بزرگان را به استقبال خسرو فرستاد و فریبرز هم در میان انها بود پس روی فرزند برادرش را بوسید و او را بر تخت فیروزه نشاند کاووس دست خسرو را گرفت و او را به تخت نشاند و تاج بر سرش گذاشت
بعد از به شاهی رسیدن کیخسرو جهان پر از عدل و داد میشود و خبر ان به رستم می رسد.پس رستم همراه بزرگان‌ نزد کیخسرو روان میشوند

کیخسرو با دیدن رستم از تخت بلند شد و انها را در نزد خود جای داد پس کیخسرو به همراه بزرگان سفری به دور ایران را اغاز نمود و از شهرهای مختلف گذر کرد و هر جایی ویرانه ای دید انجا را اباد ساخت
انها به مدت یک هفته به جشن پرداختند و در روز هشتم کیخسرو سر و جان را بشست و جایی برای عبادت جست و شروع به نیایش کردو تو میدانی که افراسیاب خوب و بد را نمیشناسد .مرا یاری کن تا کین پدر را ازبستانم
سپس نامداران ایران را فراخواند ودستور داد که سپاه از شهر خارج شوند
دیدگاه ها (۱۱)

#شاهنامه #۵۹ #فرود خسرو به لشگریان گفت : " همه شما به به کا...

بابا سیاوش بابا مهربان ویس مچکریم

اقا شاهین دوست گرامی مچکریم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط