ویو ات
ویو ات
رفتم داخل بالکن که دیدم نرده داره بخاطر همین دوتا پاهام رو بین میله ها رد کردم و نشستم که دیدم کوک اومد خیلی دورش هم بوی ویسکس و.... میومد اه داشت حالم بهم میخوردم ولی کاملا هوشیار بود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کوک: ببینم چیزی شده
ات: نه
کوک: همیشه از جمع فرار میکنی
ات: برات مهمه چرا اومدی اینجا
کوک: بیخیال
ات: چیه کسی باهات کات کرده
(نیشخند)
کوک: هه من دوست دختر ندارم
ات: دروغ نگو کلی دخترا خوششون بهت میاد
کوک: حتی تو
ات: نه تو تایپ من نیستی
کوک: هه دروغ نگو خوشت ازم میاد
ات: نمیاد اگه میومد بهت میگفتم
کوک: پس من میگم ات من ازت خوشم اومده
ات: شوخیت خنده داره نبود
کوک: شوخی نبود
ات: میدونی من چند سالمه؟
کوک: برام مهم نیست
ات: فک کنم نمیدونی من چند سالمه
کوک: من حتی زود تر تو هم میدونستم هه حتی دندازه قدت.....
ات: نکنه تو مافیا هستی
کوک: هوم درسته
ویو ات
با ابن حرفش ترسیدم و داشتم مدویدم که برم که سرم خورد به یه مرد حیکلی قد بلند که اون منو سفت گرفت و ولم نمیکردم که جنکوک اومد جلو و با دستش علامت داد ولم کنه
کوک: هه فکر کردی از دست من در میری میدونستی دیگه اگه من از یکی خوشم بیاد نمیزارم همین طور از دستم فرار کنه
ات: از جونم چی میخوای عوضی(با داد)
کوک: هوم بزار فکر کنم ببینم چی میخوام ام تو رو
ات: هیچ وقت فکرشم نمیکردم انقدر عوضی باشی
کوک: تو میتونی بری(با بادیگارد بود)
بادیگارد: چشم
کوک: اول اینکه حق نداری لباس کوتاه بپوشی
ات: ولم کن بزار برم(با صدای آروم)
کوک: چرا؟
ات: میخوام برم از اینجا میخوام برم پیش لانا یونا(آروم)
کوک: باشه پس بیا باهم بریم
ات: نه دوست ندارم تو باهام بیای لطفا باهام نیا
کوک: باشه هر جور راحتی
رفتم داخل بالکن که دیدم نرده داره بخاطر همین دوتا پاهام رو بین میله ها رد کردم و نشستم که دیدم کوک اومد خیلی دورش هم بوی ویسکس و.... میومد اه داشت حالم بهم میخوردم ولی کاملا هوشیار بود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کوک: ببینم چیزی شده
ات: نه
کوک: همیشه از جمع فرار میکنی
ات: برات مهمه چرا اومدی اینجا
کوک: بیخیال
ات: چیه کسی باهات کات کرده
(نیشخند)
کوک: هه من دوست دختر ندارم
ات: دروغ نگو کلی دخترا خوششون بهت میاد
کوک: حتی تو
ات: نه تو تایپ من نیستی
کوک: هه دروغ نگو خوشت ازم میاد
ات: نمیاد اگه میومد بهت میگفتم
کوک: پس من میگم ات من ازت خوشم اومده
ات: شوخیت خنده داره نبود
کوک: شوخی نبود
ات: میدونی من چند سالمه؟
کوک: برام مهم نیست
ات: فک کنم نمیدونی من چند سالمه
کوک: من حتی زود تر تو هم میدونستم هه حتی دندازه قدت.....
ات: نکنه تو مافیا هستی
کوک: هوم درسته
ویو ات
با ابن حرفش ترسیدم و داشتم مدویدم که برم که سرم خورد به یه مرد حیکلی قد بلند که اون منو سفت گرفت و ولم نمیکردم که جنکوک اومد جلو و با دستش علامت داد ولم کنه
کوک: هه فکر کردی از دست من در میری میدونستی دیگه اگه من از یکی خوشم بیاد نمیزارم همین طور از دستم فرار کنه
ات: از جونم چی میخوای عوضی(با داد)
کوک: هوم بزار فکر کنم ببینم چی میخوام ام تو رو
ات: هیچ وقت فکرشم نمیکردم انقدر عوضی باشی
کوک: تو میتونی بری(با بادیگارد بود)
بادیگارد: چشم
کوک: اول اینکه حق نداری لباس کوتاه بپوشی
ات: ولم کن بزار برم(با صدای آروم)
کوک: چرا؟
ات: میخوام برم از اینجا میخوام برم پیش لانا یونا(آروم)
کوک: باشه پس بیا باهم بریم
ات: نه دوست ندارم تو باهام بیای لطفا باهام نیا
کوک: باشه هر جور راحتی
- ۵.۹k
- ۳۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط