پارت سی و ششم رمان تب داغ هوس :

36


همراه صداي موتور ماشين به گوش رسيد نفسي کشيدمو گفتم «رفت»

_کي ؟شاهزاده با اسب سفيدش؟

سر بلند کردم نگينو ته راهرو ديدم «قد متوسط،هيکلي ظريف ،پوست سفيد ،موهاي مصري فانتيزي ِ شرابي تيره ، ابرو هاي هشت کوتاه ،چشماي درشت قهوه اي ِ مايل به کهربايي، بينيي عمل شده که مدل مزخرف عروسکي بود ،که هر چند مزخرف ولي بهش ميومد،گونه هاي برجسته ،لباي قلوه اي ،چونه اي گرد ،يه تونيک بنفش بلند با آسين پفي با ساپرت پوشيده بود» سري تکون داد و گفت:

_کجا بودي ؟

نميدونم چرا ياد بنفشه دوست دانشگاهم افتادم که از قزوين اومده بود و تو تهران تا پايان دوران کارداني خونه گرفته بود و من بيشتر وقتمو با اون ميگذروندم چون تنها بود و چون خونواده ام شناخته بودنش و اونم دختر بدي نبود به رابطه دوستيم و گذروند ِ وقتم با اون حساسيتي نداشتن ولي الان دو هفته بود که بنفشه خونه رو پس داده بودو برگشته بود قزوين و مامان اينا نميدونستن پس نا خدا آگاه براي اين که سوال و جواب نشم گفتم :خونه بنفشه بودم
دیدگاه ها (۰)

پارت سی و هفتم رمان تب داغ هوس:

پارت سی و هشتم رمان تب داغ هوس:

پارت سی و پنجم رمان تب داغ هوس :

پارت سی و چهارم رمان تب داغ هوس :

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط