جمعه ها شعر من انگار تو را می خواند

جمعه ها شعرِ من انگار تو را می خواند
قلم و کاغذ و خودکار تو را می خواند

چشم، با اینکه شده خیره به راهت اما
پلک، تا می زند هر بار تو را می خواند

جمعه ها حس عجیبی ست میان من و دل
دل آواره به تکرار تو را می خواند

هر زمان رفت دلم در پی زیبایی و زَر
چشم چون می کند انکار تو را می خواند


هر زمان از غم تو تکیه به دیوار زدم
باز دیدم در و دیوار تو را می خواند

 
باز هم جمعه و صد حرف به دل مانده و من
شعر با حالت اقرار تو را می خواند
دیدگاه ها (۱)

عــآشِـق رآ کـه بَـرعَـکـس کـنی . .مـی شَـود قـشــآع . . دهـ...

"اشــــــــکهایـــم"را"بـــــی صـــــــدا"در اوج "ســـــــــ...

"شـــک نکن" دنیا همینه :مـرد بودن " دَرد " دارد ...نامرد بود...

عجبــــ وفـــایـــی دآرد این دلتنگــــی…!تنهـــــاش که میـــ...

دلم هوای توکرده.......

در عمق رویا روزها ، با یاد تو سر کرده امدر راه تو دردانه گل ...

باز حرفای نزده رو قلبم سنگینی میکنه.....😔💔آدما رو خسته نکنید...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط